جهان بر بد‌ اندیش تنگ آوریم!

      
«من به خاطر پنج خصلت کودکان را دوست می‌دارم». ما هم خوب است این صفات را از بچه‌ها یاد بگیریم.
کد خبر: ۱۵۲۵
۲۰ دی ۱۴۰۰ | ۱۱:۰۴

به گزارش رسانه بهمن، به نقل از خبرگزاری صدا وسیما، «من به خاطر پنج خصلت کودکان را دوست می‌دارم» ما هم خوب است این صفات را از بچه‌های یاد بگیریم.

اول: کودکان زیاد گریه می‌کنند

«بچه‌های زیاد گریه می‌کنند»، اشک بچه‌ها دم مشک‌شان است. به محض اینکه ناراحت می‌شوند دانه‌ای اشک بر روی صورتشان جاری می‌شود پیامبر خدا (ص) فرمودند: من بچه‌ها را دوست دارم به خاطر اینکه آنها گریه‌ می کنند.
 
خداوند هم بندگانی که اشک می‌ریزند و گریه می‌کنند دوست دارد. در روایت داریم که:‌ «هر چیزی قیمتی دارد به جز قطره اشکی که از خوف خدا از چشم جاری شود.»
 
گریه از ترس خدا بسیار فضیلت دارد، به خصوص در نماز شب. شب‌ها کاری بکنید که اشک چشم‌تان جاری شود ولو به اندازه بال مگسی باشد خوف از خدا و ترس روز قیامت را به یاد آورید و از ترس اینکه مبادا با دست خالی از دنیا بروید گریه کنید علمای قدیم زیاد گریه می‌کردند. پسر شیخ عباس قمی روی منبر می فرمودند: «ما هنگام سحر با شنیدن صدای گریه پدرمان از خواب برمی‌خواستیم.» آشیخ عباس از اولیای خدا بود. او صاحب کتاب مفاتیح است که بعد از قرآن بیشترین کتابی است که در ایران به چاپ می‌رسید مفاتیح اوست. ای خدا مار ا هم خدایی کن لذتی دارد که انسانی خدایی بشود

دوم: کودکان با خاک بازی می‌کنند
«بچه‌ها خودشان را روی خاک‌ها می‌مالند». اگر دقت کرده باشید متوجه شده‌اید که بچه‌ها بازی با خاک را دوست دارند حال می‌خواهد بچه آیت‌الله باید یا بچه وکیل با بچه وزیر با بچه بقال محل فرقی نمی‌کند پس پیامبر خدا (ص) فرمود: من بچه‌ها را دوست دارم برای اینکه آنها تکبر ندارند با خاک بازی می‌کنند بر روی آن می‌غلتند.

سوم: کودکان دعوا می‌کنند اما کینه ندارند
بچه‌ها با هم دعوا می‌کنند، اما کینه ندارند در حال بازی می‌زنند و کله هم را می‌شکنند، اما یک ساعت دیگر زود آشتی کرده و باز هم با هم بازی می‌کنند. حالا پدر و مادرهای آنها در حال دعوا هستند که مقصر بچه تو بود!... بچه تو آتش‌پاره است... ولی بچه‌ها با هم آشتی کرده‌اند و در حال بازی هسنتد .بچه‌ها زود قهر می‌کنند و زود هم آشتی می‌کنند.
 
یکی سگ کینه ندارد، یکی بچه. قدیم بچه‌ها می‌زدند سگ را زخمی می‌کردند، اما به محض اینکه یک لقمه نان به آن می‌دادند دمش را تکان می‌داد و می‌گفت مرسی.

چهارم: چیزی برای فردا ذخیره نمی‌کنند
«برای فردایشان چیزی دخیره نمی‌کنند» فردا خدا بزرگ است امروز هر چه دارند می‌خورند و اصلا نمی‌گویند کمی از آن را برای فردا بگذاریم، اما بزرگ‌ترها، نه. این گونه نیستند مادر به بچه‌اش می‌گوید: بچه جان همه پول‌هایت را خرج نکن کمی برای فردایت بگذار، اما بچه نه هر چه دارد همین امروز خرج می‌کند و چیزی ذخیره نمی‌کند.
 
قدیم هم این گونه بود مردم چیزی ذخیره نمی‌کردند هر روز مایحتاج را از در دکان بقالی خریداری می‌کردند. من یادم هست که مردم به در مغازه می‌رفتند و یک مثقال چای، نیم سیر قند، دو سیر گوشت، سه سیر برنج، نیم سیر روغن می‌خریدند. این گونه نبود که پنج کیلو گوشت و هشت تا مرغ بخرند و برای فردایشان ذخیره کنند چون می‌گفتند شاید فردا مرده باشیم آقای سراج برای من تعریف کردند که شخصی برای آشیخ بزرگ تهرانی یک گونی برنج آورد. آشیخ بزرگ خطاب به اهل خانواده فرمود یک کاسه بیاورید.
 
بعد از اینکه کاسه را آوردند او یک کاسه برنج از داخل گونی برداشت و فرمود این برای امشب ما بس است بقیه آن را به در خانه همسایه‌ها ببر.
 
بله ایشان تمامی گونی برنج را قبول نکردند، قدیم این گونه بود کسی برای فردایش چیزی ذخیره نمی‌کرد، چرا؟‌ چون امید زنده بودن فردا را نداشتند. روز به روز خوراک روزانه‌شان را تهیه می‌کردند.
 
پس از یکی از صفات خوب بچه‌ها این است که چیزی از خوراکی‌هایشان را برای فردا نمی‌گذارند مادرش می‌گوید نصف این پفک نمکی را برای فردایت بگذارد، اما بچه همه آن را می‌خورد.

پنجم: کودکان می‌سازند ولی دل نمی‌بندند
«می‌سازند سپس خراب می‌کنند». قدیم بچه‌ها در کوچه‌ها با خاک و آب گل درست می‌کردند و با همان گل ساختمان می ساختند اتاق و حوض و پنجره و غیره مثل بچه‌های الان که نقاشی می‌کنند. قدیم بچه‌ها با گل ساختمان می‌ساختند، اما به محض اینکه مادرشان می‌گفت بچه بیا برو مدرسه لگد می‌زدند و کل ساختمان را خراب می‌کردند. ساختمان توی دلشان نبود دل به این ساختمان نمی‌بستند می‌ساختند و خراب می‌کردند حالا ساختمان می‌سازند. موقع مرگ به محتضر می‌گویند: بگو لااله‌الاالله. اما شیطان به او می‌گوید اگر بگویی لااله‌الاالله ساختمانت را خراب می‌کنم.
 
مرحوم آیت الله مجتهدی تهرانی از اساتید اخلاق تهران می فرمود: استاد ما آقای برهان می‌فرمودند قدیم رسم بود که در خانه‌ها یک آینه قدی روی بخاری می‌گذاشتند و دو تا چراغ حبابی هم این طرف و آن طرفش می‌گذاشتند شخصی آینه قدی خرید و به خانه برد بعد از مدتی بیمار شد ما به ملاقاتش رفتیم دیدیم در حال سکرات موت است اما هر چه به او می‌گفتیم بگو لااله‌الاالله نفسش در نمی‌آمد. اتفاقا زد و حالش خوب شد بعد از مدتی او را دیدیم و سوال کردیم فلانی ما به عیادت تو آمدیم و تو در حال سکرات مرگ بودی و ما خیال کردیم که می‌خواهی بمیری هر چه به تو گفتیم بگو لااله‌الاالله تو نمی‌‌گفتی او گفت راستش شخصی کنار اتاق ایستاده بود و می‌گفت اگر بگویی لااله‌الاالله آینه را می‌شکنم.
 
بعد آقای برهان فرمودند: آن شخص این قدر این آینه را دوست داشت که هر وقت به خانه می‌آمد اول یک دستمال برمی‌داشت آن را پاک می‌کرد و به آن نگاه می‌کرد، اما بعد از اینکه خوب شد آینه را فروخت تا حب آینه در دلش نباشد.
 
اگر محبت خانه توی دلت باشد محبت ماشین بنز توی دلت باشد محبت محراب و منبر و هر پست و مقامی توی دلت باشد شیطان موقع مرگ کنارت می‌آید و می‌گوید: اگر بگویی لااله‌الاالله کارت خراب است به همین خاطر هم لااله‌الاالله را نگفته از دنیا می‌روی از خدا بخواهیم که هنگام مرگ چیزی توی دل‌مان نباشد.
 
ای یک دله صد دله دل یک دله کن/مهر دگران را از دل خود یله کن
 
بله مهر دگران را از دلت بیرون کن تا شیطان ایمانت را نگیرد خدایا توفیق عمل به این احادیث را به همه ما مرحمت بفرما.
نظرات بینندگان
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب‌سایت منتشر خواهد شد
* متن پیام:
نام و نام خانوادگی:
ایمیل: