رسانه تحلیلی تصویری بهمن، گروه فرهنگ و اندیشه - مهراد شاهی: محمدرضا شفاه را با تهیهکنندگی «بیست و یک روز بعد» شناختیم. بعداً فیلم بهظاهر جنجالی «دیدن این فیلم جرم است» را در جشنواره رو کرد. سال گذشته نیز با تهیهکنندگی «مصلحت» به کارگردانی حسین دارابی در جشنواره شرکت کرده بود.
امسال در چهلمین دورۀ جشنواره فیلم فجر، بار دیگر شفاه و دارابی با تجربۀ جدیدشان «هِناس» حاضر شدهاند. تجربۀ مصلحت با تمام ضعفهای روایی، ما را به آیندۀ سینمایی دارابی امیدوار کرده بود. کارگردانی که در هر دو اثرش نشان میدهد فنون ساخت را بلد است و بهاصطلاح آثار خوشساختی دارد اما بهنظر میآید آقای دارابی در کنار قریببهاتفاق همصنفانش در روایت و فیلمنامهنوسی ناتوان است و بدونتعارف باید گفت معدل او در روايت، نسبت به دیگر همقطارانشان، پایینتر است. او در دو پروژۀ سینماییاش ثابت کرده که مخاطبانش را بسیاردستپایین و کمهوش درنظر میگیرد.
***
هناس یک اثر بیوگرافی در ژانر پرتره است که به آخرین روزهای زندگی شهید داریوش رضایینژاد به روایت همسرش شهره پیرانی میپردازد. مخاطب از ابتدا با سؤالی دیدن فیلم را آغاز میکند: «در چهرۀ بهروز شعیبی و شهید داریوش رضایینژاد چه چیز مشترکی، غیر از معصومیت وجود دارد؟!»
آثار بیوگرافی سینمای داستانی، عموماً با هدف قهرمانپردازی از چهرههای ملی ساخته میشوند. هدف اینگونه فیلمها عمدتاً جاودانهساختن اسطورهها و قهرمانان هر کشور در حافظۀ مردم است. در این دسته از فیلمها، همذاتپنداری مخاطب با شخصیت اصلی يا قهرمان در اولویت اصلی قرار دارد.
صاحب اثر میخواهد که مخاطب پس از ديدن فیلم مدام صورت قهرمان را مقابل چشمش به خاطر بیاورد و چه بهتر اگر کاری کند که مخاطب تا روزهای متمادی به آن قهرمان افتخار کند. کارگردان جوان هناس با خامدستی و با انتخاب چهرهای کاملا متفاوت اولین ابزار ارتباط روحی بیننده با سوژۀ حقیقی در جهان بیرون را قطع میکند.
از یک شخصیت و یک داستان کاملاً واقعی، برای مخاطب حسی از یک کاراکتر ساختگی میسازد. کاراکترهای ساختگی ممکن است بین مخاطبان سینمایی تبدیل به چهرههایی فراگیر و فراموشنشدنی شوند اما در کارکرد قهرمانسازی از یک شخصیت ملی، بیشک ناتوان خواهند بود.
داستان هناس از چه قرار است؟
بهتر است پیرنگی از این داستان گفت تا مشخص شود داستان فیلم بر چه پیرنگ سستی بنا شده است. تمام داستان فیلم فقط همین است: «شهره پیرانی تلاش میکند تا داریوش رضایینژاد از سازمان انرژی اتمی خارج شود. او موفق نمیشود. همسر شهید میشود.»
تلاش همسر برای رهاندن قهرمان از بندی بهنام سازمان انرژی اتمی ایران. تلاشی بینمک و بیرمق، بدون هیچ سؤال و درامی. همۀ ما میدانیم شهرهخانم موفق نخواهد شد و همه فقط منتظر پخش سکانس شهادت هستیم. اين مسئله واضح است؛ زيرا بارها روایت شهادت شهید رضایینژاد را از صداوسیما شنیدهایم؛ علاوه بر این، کلیشۀ تکراری داستان شهدا را میدانیم: همسر شهید باید همیشه نگران عنصر خانواده باشد؛ اما شهید باید بیاهمیت به ضرورتهای دنیوی و حتی خانواده، پا بر مظاهر دنیای فانی بگذارد و در راه آرمانهای انقلاب اسلامی جان بدهد.
دو عنصر «نگرانی همسر قهرمان» و «پاگذاشتن قهرمان بر نگرانیها و حرکت بهسمت آرمانها»، دو بازیگر کهن در کهنالگویی مشخص هستند كه سابقهای ديرينه در تاريخ سينما و ادبيات جهان دارند.
در هناس این عنصر در بیرمقترین حالت و بهتر است بگوییم در لختترین حالت به نگارش در آمده است. سناریونویس، هیچگونه زحمتی به خود نداده که به عمق مسائل دراماتیک و روحی دو شخصیت شهيد و همسرش نزدیک شود. تنها اندکی به شخصیت همسر نزدیک میشود اما او را آدمی ترسو جلوه میدهد که تا لحظۀ آخر سردرگم باقی میماند و ناگهان در یک تحول هندیوارِ عارفانه-عاشقانه، تسلیم شرایط و سماجت شوهر شده و یک آن در بالکن خانه در شبی مهتابي و پرستاره، در کنار شوهر، تبدیل به همسرشهیدی تمامعیار میشود!
فیلم هناس با بودجۀ حوزه هنری انقلاب اسلامی ساخته شده است. مثل همیشه یک سازمان حاکمیتی با بودجۀ خاص خود برای تبلو آرمانهای انقلاب، سعی در توليد آثاری در راستای گفتمان انقلاب اسلامی دارد.
آنچه در هناس باعث تأسف و تأمل است، اشتباه استراتژیک در سرمایهگذاری بر پروژهای علیه خویش است. هناس مانند سلاحی است که تیراندازش را هدف گرفته. فیلمی که درست مقابل شهید و خانوادۀ او و سازمان انرژی اتمی قرار دارد و در نهایت و مهمتر از همه فیلمی علیه دستگاه امنیتی است. همۀ این صحبتها وقتی افسوس برانگیزتر میشود که پای مشارکت حوزۀ هنری انقلاب اسلامی را در سرمایهگذاری بر پروژهای برعکس، شاهد هستیم.
اما چرا روایت فیلم علیه سازمانهای امنیتی کشور عمل میکند؟ طبق داستان فيلم، شهید و همسرش، همکاران، سازمان انرژی اتمی و همه و همه میدانند که آقاداریوش سوژۀ ترور است. مدتی پیش دو نفر از همکاران او، شهید علیمحمدی و شهید شهریاری، که فعالیت مشترکی با آقای رضايینژاد در یک پروژه خاص داشتهاند، ترور و شهید شدهاند و حالا طبق لیست نوبت به داريوش رسیده است. ترور در یک قدمی اوست. هرساعت و هردقیقه ممکن است کار تمام شود. ماجرا بهحدي شور میشود که حتی تروریستها با شهرهخانم تماس میگیرند و او را نسبت به قتل شوهرش آگاه میکنند. تمام همکاران و رئيس نیز آگاهند که آقای رضايینژاد هرلحظه ممكن است به قتل برسد.
کار به جایی میرسد كه شهید هربار موقع سوارشدن در خودرو، از ترس پشت دیوار پناه میگیرد؛ زيرا احتمال دارد ماشینش منفجر شود. در روایت اين فيلم مسئلۀ ترور اين دانشمند، آنقدر قطعی و محرز است که شهید و همسرش شروع به انجام تمرینهايی برای فرار از لحظۀ ترور میکنند.
در چنین شرایطی که ماجرای ترور داریوش رضايينژاد از روز روشنتر است؛ جمهوری اسلامی برای حفظ یکی از حیاتیترین و کلیدیترین دانشمندان هستهایاش چه میکند؟ هیچ. بهواقع هیچ. دریغ از یک نیروی امنیتی و حتی دریغ از یک محافظ خشکوخالی. همه دسترویدست میگذارند تا نوبت به شهادت یکی دیگر از دانشمندان هستهای برسد. اگر روایت این فیلم درست باشد، دستگاههای امنیتی باید نسبت به تعمد در بیاهمیتی به این دانشمند جوابگو باشند و اگر روایت این فیلم غلط است؛ باید این سؤال مطرح شود: چه کسی در قبال ساخت چنین آثاری پاسخگو است؟