جهان بر بد‌ اندیش تنگ آوریم!

      
در تاریخ یکصدساله حوزه علمیه قم، وعاظ و روحانیون، با کمک این رسانه که ازلحاظ جغرافیایی همه ایران را پوشش می‌دهد، دست به روشنگری و هدایت زدند.
کد خبر: ۸۳۸۰
۱۸ فروردين ۱۴۰۱ | ۱۳:۴۹

به گزارش رسانه تحلیلی تصویری بهمن به نقل از ایسنا، وعاظ نامداری، چون آیات و حجج‌اسلام شیخ محمدتقی بهلول گنابادی، محمدتقی فلسفی، سید محمود طالقانی، شیخ احمد کافی، سید عبدالکریم هاشمی‌نژاد، شیخ ابوالقاسم خزعلی، آقا مجتبی تهرانی، سید مهدی طباطبایی، شیخ حسین انصاریان و ...، قبل و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، در سنگر تبلیغ و وعظ نقش‌آفرین و اثرگذار بودند.

ایام ماه مبارک رمضان فرصت مناسبی برای بهره گیری از منبر‌های پر مغز وعاظ است.

جالب این که اغلب این منابر، برکات و معجزه‌های خاص خود را نیز داشته اند. به بهانه حلول ماه مبارک رمضان، در ادامه گریزی می‌زنیم به خاطرات حجت‌الاسلام‌والمسلمین شیخ حسین انصاریان، واعظ سرشناس و استاد اخلاق که سخنرانی‌هایش همیشه دلنشین است.

شیخ حسین انصاریان در بخشی از کتاب خاطرات خود می‌گوید: «من در خیلی از شهر‌های ایران منبر رفته‌ام. از شمال تا جنوب؛ از شرق تا غرب؛ مازندران تا هرمزگان و ایلام تا زاهدان. همواره محور اصلی بحث‌هایم بنا به سفارش پیامبر اکرم (ص)، کتاب خداوند و خاندان نبوّت بوده است. هزاران نفر پای منبر من آمده و از معارف اسلامی بهره‌مند شده‌اند و به لطف خداوند چه بسا خطاکاران و گمراهانی که به خود آمده و مسیر زندگی خود را عوض کرده و به سعادت دنیا و آخرت رسیده‌اند. در این سال‌های متمادی، گاهی اوقات نمونه‌هایی از آن موارد بر خود ما نیز آشکار شده و باعث شادی بسیار و مزید امتنان از خداوند متعال گردیده است. اینک چند نمونه را برای عبرت دیگران و همّت مبتلایان تعریف می‌کنم.

وقتی منبر‌های ماه رمضان، چند جوان را از دام گناه نجات داد!
مجالس خیابان زیبا در سراسر تهران مشهور بود و جوانان زیادی نیز در آن شرکت می‌کردند. من هم طبق معمول زحمت می‌کشیدم تا منبرهایم پربار و پرثمر باشد. شب‌های ماه رمضان، آخر منبر چند سطری از دعای ابوحمزه ثمالی می‌خواندم و مردم خیلی گریه می‌کردند. بعد از منبر با جوانان به گفتگو می‌نشستم و به سخنان و درد دلشان گوش فرا می‌دادم و نیز به سؤالات شرعی و اعتقادیشان پاسخ می‌گفتم.

روزی از خیابان می‌گذشتم که به جوانی برخوردم. او با من سلام و علیکی کرد و گفت: «شام خانه ما می‌آیی؟» گفتم: «شما؟» گفت: «مرا نمی‌شناسی. دلم می‌خواهد شبی به خانه‌ی ما بیایی.» گفتم: «برای چه؟» گفت: «شبی من دو بطری کنیاک خارجی خریده بودم و داشتم به خانه می‌رفتم. دیدم در جایی مجلس روضه است و مردم زیادی در خیابان نشسته‌اند. من با این که اهل این حرف‌ها و مجالس نبودم، پیش خود گفتم، بروم ببینم این‌ها چه می‌گویند. در بین جمعیت نشستم، سخنان شما در من بسیار اثر کرد؛ به طوری که وقتی به خانه آمدم، مشروب‌ها را دور ریختم و بطری آن را در هاون خردکردم... دوست دارم شبی به خانه ما بیایی.» به او قول دادم که به خانه‌اش بروم. او هم به رفقای خود خبر داده بود که من با روحانی‌ای دوست شده‌ام و قرار است شام به خانه ما بیاید. شما هم بیایید. آن‌ها جوانانی لاابالی و با لباس‌های مد روز و جلف بودند. ارتباط ما با آن‌ها ادامه پیدا کرد و در راه و روش آنان بسیار مؤثر واقع شد.

یکی دو تا از آن‌ها هم که می‌خواستند دنبال هنرپیشگی بروند، به کلی منصرف شدند و همه دنبال زندگی سالم و معنوی رفتند. تاکنون نیز هر کدام را می‌بینم، انسان‌های مؤمن و پاکی هستند و از تأثیرگذاری مثبت من در زندگیشان قدردانی می‌کنند.

شب‌های احیاء در جمع منافقین!
مرحوم شهید لاجوردی اصرار داشت که بر روی منافقین کار فرهنگی صورت بگیرد و در این باره از من کمک خواست. ابتدا کتاب‌های زیادی را برایشان فرستادم. روزی هم دعوتم کرد تا بروم برای آن‌ها سخنرانی کنم. در آن زمان این گروهک در اوج فعالیت بودند و زندان‌ها پر از اعضای تندروی آن‌ها بود. من معتقد بودم که علاوه بر سخنرانی، برگزاری دعای کمیل نیز بسیار مناسب است و چه بسا اثر زیادتری دارد؛ زیرا تمام مضامین دعای کمیل، از عمق وجود نشأت می‌گیرد و انسان در آن مناجات، بسیار عاطفی با خدا حرف می‌زند، از این روی می‌توان در لابه‌لای فراز‌های دعا، به طور مستقیم با وجدان افراد سخن گفت و آن‌ها را از خواب غفلت بیدار کرد.

جلسات چندی در زندان اوین و قزل حصار کرج برگزار شد. پس از آن از آقای لاجوردی خواستم تا در مراسم تاسوعا و عاشورا و احیای ماه مبارک رمضان نیز آن افراد را به پای منبر بیاورد. آن‌ها می‌آمدند و در جایگاه خاصی می‌نشستند. این فعالیت‌های فرهنگی در روح و جان آن افراد گول خورده، اثر عمیقی برجای گذاشت. بسیاری نیز موفق به توبه و بازگشت به صراط مستقیم شدند و از زندان خلاصی یافتند.

بعد‌ها نامه‌های محبت‌آمیز بی‌شماری از آن جوانان به دستم رسید. بعضی از دختران نیز که در آن گروه بودند، موفق به توبه شدند. آن‌ها بعد‌ها مرا برای مراسم ازدواج خود دعوت می‌کردند و من صیغه عقدشان را جاری می‌کردم و بحمدالله هر یک دنبال زندگی سالم و پرافتخاری رفتند.

مسلمان شدن دو مسیحی در منبر‌های ماه رمضان!
یکی از پامنبری‌های من که مکانیک بود روزی به من گفت: «یکی از همسایگان محل کارم مسیحی است و برای جذب او به اسلام خیلی صحبت کرده‌ام. اگر اشکالی ندارد چند جلسه او را پای منبر شما بیاورم.» گفتم: «نه تنها اشکالی ندارد، بلکه واجب است که او را بیاوری. پیامبر اکرم (ص) نیز یهودیان و مسیحیان را به مسجد دعوت و با آن‌ها صحبت می‌کرد. دین ما دین منطق و دلیل است. دین فکر و اندیشه است.»

فرد مسیحی پس از چند نوبت شرکت در منابر من، روزی گفت که می‌خواهم مسلمان شوم. مسائل را برایش گفتم و در جلسه‌ای که گویا در هیئت محبین‌الائمه و شبی از ماه مبارک رمضان بود، به طور رسمی به دین اسلام تشرف پیدا کرد. وی در آن جلسه، چند دقیقه‌ای هم برای مردم صحبت کرد.

زمانی ظهر‌های ماه مبارک رمضان در مسجد امیرآباد، سخنرانی می‌کردم. خانمی مسیحی چند بار همراه یکی از دوستانش به پای منبر آمده و به اسلام گرایش پیدا کرده بود. روزی پیش من آمد و گفت که به خاطر مطالب مستدلی که از قرآن و روایات شنیده‌ام، می‌خواهم مسلمان بشوم. وی نیز به اسلام تشرف پیدا کرد.»

نظرات بینندگان
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب‌سایت منتشر خواهد شد
* متن پیام:
نام و نام خانوادگی:
ایمیل: