جهان بر بد‌ اندیش تنگ آوریم!

      
در جامعه ما، ازدواج پدر و مادرهایی که همسرانشان را از دست داده اند، خصوصا در بازه سنی میانسالی تا کهنسالی، اتفاق چندان مرسومی نیست و حتی خیلی ها به این ازدواج ها خرده می گیرند و معتقدند که لزومی برای ازدواج دوباره پدر و مادرهای 50، 60 ساله ای که صاحب عروس، داماد و نوه هستند، وجود ندارد؛ اما حقیقتا منطق پشت این تفکر، چندان قانع کننده نیست و نمی توان با چنین تفکراتی، حق زندگی را از پدر و مادرها گرفت.
کد خبر: ۱۳۶۳۲
۱۲ تير ۱۴۰۱ | ۱۷:۵۹

به گزارش رسانه تحلیلی تصویری بهمن، به نقل از فارس، قطعا ازدواج مجدد در هر سن و سالی کاملا مطابق موازین شرعی است و حتی اگر عرف جامعه نیز خیلی با این شرع همخوانی نداشته باشد، بازهم نمی‌توان پدر و مادرهایی که سال ها برای تعالی خانواده و فرزندانشان تلاش کرده اند و حالا بنا به تقدیر، تنها مانده اند را محکوم به تنهایی کرد. روی سخن ما در این گزارش، پدر و مادرها در سن میانسالی و کهنسالی هستند که اغلب به علت فوت همسرانشان، همدمی برای ادامه راه ندارند و از طرفی هم برای ازدواج مجدد، چالش هایی را پیش روی خود می بینند. به طبع این افراد نیز دارای نیازهایی هستند که خانواده و جامعه نباید آن ها را نادیده گرفته و منجر به انزوا و افسردگی آن ها شوند.

ازدواج؛ سنتی که سن و سال نمی شناسد

گرچه در جامعه ای اسلامی زندگی می‌کنیم و دین و شرع ما همواره تاکیداتی نسبت به ازدواج در هر سن و سالی داشته است اما فرهنگ غالب بر جامعه ما به شکلی است که ازدواج پدر و مادرها در سنین میانسالی و کهنسالی به خصوص ازدواج دوباره خانم ها همچنان یک تابو باقی مانده و کسانی که همسران خود را از دست می دهند، یا خودشان به خاطر قضاوت اطرافیان، قید ازدواج دوباره را می‌زنند و یا فرزندانشان که حتی زندگی مستقلی دارند، مخالفت شدیدشان را اعلام می‌کنند. به واقع، ترس از حرف مردم، نگرانی هایی بابت جدایی از پدر و مادر، ترس از فراموش شدن پدر و مادر از دست رفته، برخورد احساسی با جایگزین احتمالی پدر و مادری که دیگر نیستند، همه همه باعث شده تا شاهد محدودیت های بسیاری در ازدواج مجدد پدرو مادرها باشیم و البته این درحالی است که ما حتی در جوامع غیرمسلمان با محدودیت ازدواج و و روابط عاطفی مجدد مواجه نیستیم و پذیرش همسران جدید در خانواده ها، امری عادی تلقی می‌شود، بنابراین برای شکستن تابوی ازدواج پدر و.مادرهایمان، قبل از هرچیز لازم است خودمان نیاز درونی آن ها را باور کنیم و با ایستادن پای باورهایمان، اقوام و حتی جامعه را برای پذیرش این مساله آماده کنیم. حتی اگر لازم باشد می توانیم یک تنه پای همه حرف و حدیث های دوست و آشنا بایستیم اما فرصت زندگی را از پدر یا مادری که هنوز در قید حیات هستند نگیریم.

روایت اول:

فرزندی که پدرش را به خانه بخت فرستاد

سحر، حدود 3 سال پیش مادرش را از دست داد و بعد از آن، همیشه نگران تنهایی پدر و آسیب های احتمالی این تنهایی بود. دلش نمی‌خواست پدرش را هم در میانسالی از دست بدهد که به همین سبب به فکر ازدواج دوباره او افتاد. هر زخم زبانی همچون بی احساسی و خیانت به مادرش را به جان خرید اما پدرش را به زندگی برگرداند. او می گوید:« پدرم یک فرشته بود. این را من نمی گویم، این حرف همه فامیل است. حتی فامیل های خود مادرم هم به این موضوع ایمان دارند. پدرم 10 سال تمام پابه پای مادرم برای سلامتی او جنگید، آنقدر گذشت و مردانگی به خرج داد که به مردی نمونه و استثنایی تبدیل شد. کمتر کسی مثل او پیدا می شد که با تمام توان از جان و مالش مایه بگذارد تا همسرش چندصباحی بیشتر زنده بماند اما به هرحال بیماری دیابت آنقدر بی رحم بود که مجال زندگی نداد و درنهایت نیز مادرم را از ما گرفت.» او ادامه می دهد:«وقتی مادرم به رحمت خدا رفت، انگار دنیا روی سر پدرم خراب شد. همدم و همراهش رفته بود و پدرم روز به روز خمیده تر و منزوی تر می شد، خیلی ها پیشنهاد ازدواج دوباره دادند. پدرم تمایلی به این کار نداشت اما خودم دست به کار شدم تاشاید بتوانم او را از انزوا و افسردگی دربیاورم که به لطف خدا، همسری ایده آل برای پدرم پیدا کردم. برخی از دوست و فامیل مرا متهم به بی وفایی کردند و حرف و حدیث های زیادی برای پدرم درآوردند که ببینید این همان مردی بود که جانش را هم برای همسرش می داد! آن ها نمی توانستند دامنه تفکرشان را وسیع تر کنند اما من یک تنه جلوی همه ایستادم و پدرم را تنها نگذاشتم. او ازدواج کرد و به حرمت بچه ها، همسرش را هیچ وقت به خانه مادریم نیاورد و زندگی مشترکشان را درخانه ای دیگر ادامه دادند که خوشبختانه بعد از گذشت یکسال، الان باهم خوشبخت هستند و من هم واقعا خوشحالم که پدرم تنها نیست و حداقل همدمی دارد تا دردهایش را با او درمیان بگذارد و از انزوا درآید؛ دیگر اهمیتی به حرف های فامیل نمی دهم و فقط دلم می خواهد پدرم آرامش داشته و سایه اش سال های بیشتر بالای سرمان باشد.»

روایت دوم:

دخترانی که برای مادرشان خواستگار پیدا کردند

«خیلی بچه بودیم که پدرمان را از دست دادیم. یک دختر 9 ساله، دختری 12 ساله و دختری 15 ساله. زندگی بدون پدر برایمان به سختی می گذشت و مادر جوانمان که آن موقع 30 ساله بود، بیشتر از همه آسیب می دید اما با این حال مقتدرانه ایستاد و مادری را در حقمان تمام کرد. همه ما را به خانه بخت فرستاد و از اینکه توانسته بود از امتحانی الهی سربلند بیرون آید، احساس خوشحالی می کرد.» این ها را فاطمه سادات دختر دوم خانم احمدی می گوید. دختری 32 ساله که خود و خواهرانش را مدیون مادری فداکار می‌داند. او در رابطه با دلایلی که سبب شد تا مادرشان را به خانه بخت بفرستند برایمان می گوید:«در تمام این 20 سال شاهد بودیم که مادرمان چه سختی هایی را متحمل شد تا آب در دلمان تکان نخورد. چندباری تصمیم گرفت سرکار برود اما درنهایت ترجیح داد در خانه گل سازی کند و بالای سربچه ها بماند. زندگی طبق روال جریان داشت، درس، دانشگاه ، کار و سرانجام هم ازدواج. مادرم با همان حقوق مستمری و درآمد حاصل از گلسازی، همه ما را راهی خانه بخت کرد. ما رفتیم و مادرم تنها ماند. گرچه برنامه ریزی کرده بودیم تا نوبتی برای خواب پیش مادرمان برویم اما خودش اصلا راضی به این کار نبود. یک روز که با خواهرهایم دورهم جمع شده بودیم، بین خودمان حرف از ازدواج دوباره مادرمان زدیم. مادری 50 ساله که تمام جوانیش را به پای ما ریخته بود و شاید حالا بهترین فرصت بود تا از تنهایی درآید. از وقتی این حرف بین ما خواهرها ردوبدل شد، دل در دلمان نبود که این موضوع را چطور با خودش درمیان بگذاریم. دلمان نمی خواست فکر کند از حضور نوبتی خسته شده ایم، چون اصلا اینطور نبود و ما می دیدیم که مادرمان با رفتن ما، دیگر آن روحیه بشاش قبلی را ندارد و باید همدمی داشته باشد. اوایل با شوخی ، موضوع ازدواج مادر را مطرح کردیم که حسابی دلگیر شد و از ما خواست تا دیگر هیچ کدام شب ها به خانه اش نرویم. بعد از این موضوع، خاله هایمان را واسطه قرار دادیم. یکسالی به همین منوال گذشت و مادرم کم کم قبول کرد تا به پیشنهاد ما فکر کند. در این یکسال بیکار ننشسته و افراد مختلفی را برای مادرمان درنظر گرفته بودیم که اتفاقا یکی از گزینه ها حسابی به دلمان نشسته بود، بنابراین وقتی مادرمان کمی نرم شد و به ازدواج دوباره رضایت داد، خودمان واسطه آشنایی آن دو شدیم. خداراشکر طی چند دیدار، آن ها همدیگر را پسندیدند و الان باهم زندگی می کنند. نمی دانم شاید ما از معدود بچه هایی باشیم که مادرشان را به خانه بخت فرستاده اند اما امیدوارم خدا از ما راضی باشد و مادرمان در آرامش زندگی کند.»

روایت سوم:

پدر دوشهیدی که در 72 سالگی داماد شد

وقتی همسرش از دنیا رفت، 72 ساله بود. پدر دوشهید با دوپسر و دودختر که همگی صاحب خانه و زندگی مستقل بودند. به تنهایی از پس کارهایش برنمی آمد و همین هم باعث شد تا بعد از گذشت چندماه، فرزندان به فکر سروسامان دادن پدر بیفتند. علیرضا فرزند بزرگ خانواده برای اولین بار پیشنهاد ازدواج پدر را با برادر و خواهرهایش مطرح کرد. برای دخترها دیدن خانمی که به خانه پدریشان بیاید و بخواهد جایگزین مادرشان شود، بسیارسخت تر بود اما عقل و منطق حکم می کرد که احساسی برخورد نکنند و به فکر پدرشان باشند. علیرضا می گوید:« گرچه خواهرها اول مخالفت کردند اما خود آن ها هم می دانستند که حداقل با ازدواج پدر، او در این سن وسال، همدم و هم صحبتی خواهد داشت و دیگر مجبور نیست برای خوردن یک استکان چای دورهمی، تا غروب چشمش به دربماند تا یکی از بچه ها از راه برسد.» او ادامه می دهد:« وقتی قرار شد برای ایشان زن بگیریم، خودشان آنقدر حیا به خرج دادند که خودمان دست به کار شدیم. به دوست و آشنا سپردیم تا خانمی مناسب سن و سال و اعتقادات خانواده برای پدرمان معرفی کنند. بالاخره بعد از چندماه، یک گزینه مناسب پیداشد. آن خانم مثل پدرمان اهل دین و ایمان بود و حدود 9 سال با پدرمان فاصله سنی داشت. قبلا ازدواج نکرده بود اما با این حال خیلی راحتتر از چیزی که فکرش را می‌کردیم، پیشنهاد ازدواج را پذیرفت. برای خودمان هم جالب بود که چطور در سن 63 سالگی راضی به ازدواج، آن هم برای اولین بار شده اما خودش می گفت که این ازدواج به دلش افتاده و تا عمر دارد پای پدرمان می‌ماند که این اتفاق هم افتاد و الان 15 سال از این ازدواج الهی می‌گذرد. ایشان و پدرم رابطه بسیارخوبی باهم دارند و خودمان معتقدیم که دعای دوشهید پشت سر آن هاست. حالا هم هروقت منزل پدرمان می رویم، با اینکه جای خالی مادرمان را به شدت احساس می‌کنیم اما این موضوع را کاملا برای خود حل کرده و به خود قبولانده ایم که پدرمان حق زندگی داشت و نباید به حال خود رها می شد.»

گرچه تابه اینجا به این مساله اشاره کردیم که ازدواج پدر و مادرها نباید با ممانعت خانواده و فرزندان همراه باشد اما به هرحال پدر و مادرهایی که در سن میانسالی قصد ازدواج دارند نیز باید مسائل مختلف را مدنظر قرار دهند تا ازدواجشان منجر به مشکلات ثانویه و اختلافات خانوادگی نشود. یکی از مسائلی که همواره خانواده ها برای ازدواج پدر و مادرهایشان با آن مواجه هستند، احتمال یک انتخاب اشتباه است؛ به هرحال ازدواج در هر دوره سنی به همان اندازه که مساله ای مهم و ضروری تلقی می‌شود، به همان اندازه نیز باید آگاهانه و با تفکر صورت گیرد. این موضوعی است که در گزارش بعدی با ذکر مثال هایی به آن خواهیم پرداخت.

انتهای پیام/

نظرات بینندگان
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب‌سایت منتشر خواهد شد
* متن پیام:
نام و نام خانوادگی:
ایمیل: