افغانستان همسایه شرقی ایران طی چهار دهه گذشته گرفتار چرخه اشغال و آشوب و جنگ داخلی بوده و لطمات و آسیبهای این روند دامان ایران را نیز گرفته است. در ادامه گفتوگوی هممیهن با سیدعلی موجانی، مشاور سابق وزیر امورخارجه و نویسنده کتاب «فرهنگ شخصیتهای معاصر افغانستان» را بخوانید.
با روی کارآمدن مجدد طالبان در افغانستان این عبارت که «طالبان تغییر کرده است» بسیار در ایران تکرار شد. آیا به نظر شما هم طالبان تغییر کرده است و اگر آری، این تغییرات در چه موضوعاتی بوده است؟
گفتهاند طالبان تغییر کرده است. بهتر است از خودمان بپرسیم طالبان دیروز با طالبان امروز نقطه افتراقاش چیست؟ اگر این را درک کنیم، میتوان فهمید در چه وضعیتی قرار گرفتهایم. این یکی از مبناییترین پرسشها است که کمتر دیدم کسی به آن ورود کند. گفتار و رفتار و تغییر رویکردهای طالبان سبب شده که افراد بگویند این طالبان آن طالبان گذشته نیست و دگرگونی داشته است.
طالبان گذشته به لحاظ سنی یک مجموعه بودند. ترکیب سنی قریب، همراه همبستگی قومی و زبانی نزدیک و البته بسیار مهم اینکه؛ باورمندانه نهتنها به فتوا، بلکه به مرجعیت فتوای ملا محمدعمر ایمان داشتند؛ لذا وقتی که در سال ۱۹۹۶ تا سال ۲۰۰۱ آن طالبان آمد، این تصویر کلی را ساخت. فراموش نباید کرد که در بستر آن اجتماع و جمعیتی که باید به آنها طالبان نخستین یا عهد «دوره زایش طالبان» بگوییم، هستههایی هم نفوذ کرده بودند، تربیتشده توسط مراکز یا مدارسی که الزاماً دنبال همدلی و همراهی با بقیه نبودند و اغراض خاص دیگری را پی میگرفتند. بعضی از سر تعصب و برخی براساس اهداف و مأموریتهایی که برایشان وضع میشد، خودسرانه عمل میکردند. نمونه روشن ماجرا، حادثه مزار شریف است. در حادثه مزار شریف میدانیم که بخشی از طالبان مسئولیت آن کار را داشتند، اما میدانیم که آن بخش طالبان در ارتباط با سیستم امنیتی یک کشور دیگری وارد عمل شدند؛ لذا نمیتوانیم آن بخش از طالبان را به کلیت تصوری که از طالبان دوره اول داریم، تعمیم بدهیم. اما میتوانیم بگوییم که در طالبان دوره اول، سلولهایی بودند که یا خودانگیخته عمل میکردند یا در چارچوب مأموریتهای خاص و موظف فعالیت میکردند.
شور و همبستگی طالبان دوره نخست و انقیاد تربیتیای که داشتند، به لحاظ مرجعیت فتوای ملا عمر، مانع از این شده بود که یک حکومت بیدر و پیکر باشند. بههمینخاطر بعد از یک سال اول بود که در جمع تصویر کلی آرامآرام از آنها شکل گرفت؛ تصویر حاکمیتی که میخواهد مسئولیتپذیر باشد و میخواهد در چهارچوب مرزهای افغانستان عمل کند و به بیرون از مرزهای افغانستان کاری ندارد. مأموریت دارد یک امارت براساس باور و برداشت اعتقادی و درکی که از فقه حنفی، سلوک طریقتی و اعتقاد ماتردیدی و خاستگاه اجتماعی پشتونی دارد را بنیان گذارد. اما بهرغم اینکه ۲۰ سال گذشته است، ما هنوز نتوانستهایم کشف کنیم که چقدر این لایهها در ارتباط مستقیم با شخص اول حکومت آن دوران ملاعمر عمل کردند و لایههایی که با القاعده کار کردند یا با سرویسهای امنیتی کار کردند، کدام بودند. فقط میدانیم در دل طالبان دوره اول هستههایی وجود داشتند.
طالبان دوره اول در قیاس با وضعیت فعلی بسیط بود. امروز وقتی که میخواهیم مقایسه کنیم و بررسی و درک کنیم، متوجه میشویم که یک شکل یکپارچهتری داشت تا آنچه که امروز با آن روبهرو هستیم. طالبان دوره اول همچنین نسبت به استقلال افغانستان و حفظ آن چیزی که میتوانست امنیت و تمامیت ارضی افغانستان را تامین کند، مسئولانهتر عمل کرده است. من یک تجربه را بگویم. در سال ۲۰۰۱ بعد از حادثه ۱۱ سپتامبر و ورود نیروهای ائتلاف به کابل و در زمانی که طالبان از کابل خارج شد، من دو روز بعد وارد کابل شدم. آن زمان مدیرکل اسناد و آرشیو وزارت خارجه بودم. مستقیم رفتم به دفتر وزارت خارجه، از در وارد شدم، یک هدف هم داشتم بروم آرشیو تاریخی وزارت خارجه افغانستان را پیدا کنم و ببینم که چه اسناد و مدارکی وجود دارد تا بتوانیم یک همکاری را آغاز کنیم. وسط مجموعه باغ وزارت امور خارجه یک امارت بلندمرتبه چهارگوش مستطیلشکل بدون در و پنجره هست که آنجا آرشیو بود. ما وارد شدیم. فکر کنم یک روز یا دو روز بعد از اینکه طالبان از شهر رفته بود و دولت انتقالی قرار بود بیاید. سوال اصلیام این بود: آیا در دوران طالبان اسناد خط مرزی دیورند بین افغانستان و پاکستان و صورتجلساتی که به صورت تاریخی بین طرفین بوده و مرزها را تثبیت میکرده، مورد دستبرد قرار گرفته یا نه؟ چون خیلیها آن موقع میگفتند که نیروهای نفوذی در بین گروههای طالبان بودند و کارهای سرخود انجام میدادند. این مسئله مرز بین دو کشور افغانستان و پاکستان خیلی مهم است و من میخواستم بدانم که آیا گزارشها و اسنادش دستبرد خورده یا نه؟ آدمهای آنجا، کادرهای دیپلماتیکی بودند که در زمان طالبان فقط در حد کارشناس بودند و علیالظاهر پس از خروج طالبان نباید ترسی از طالبان داشته باشند. شهر کلاً چهرهاش عوض شده بود. همه رفته بودند و داشتند ریشهایشان را میتراشیدند. احساس میکردند دنیای تازهای باز شده است؛ لذا من انتظار داشتم که آنها رفتار منعطفی داشته باشند. اما دیدم خیلی منضبط در آرشیو وزارت خارجه ایستادهاند و گفتند که ما اجازه نداریم که به شما در رابطه با محتویات و وضعیت اسناد و مدارک گزارشی بدهیم. حتی نمیتوانیم گفتگو کنیم. بعد از چند دقیقه براساس گفتارهایی که آنها داشتند این درک حاصل شد که در دوران طالبان ملاعمر یک کمیسیونی تشکیل داده بود و گفته بود که برای گشودن درهای این مخزن - گنجینهای که تمامیت ارضی افغانستان را نمایندگی میکند و سندهای ملکی و حکومتی این کشور را در دل خودش دارد و مناسباتش با بیرون را تعریف میکند - باید هیئتی وجود داشته باشند که این هیئت بخشیشان دیپلماتهای قدیمی بودند و بخشی عناصر و مقامات عالی طالبان؛ و آن آقا به من گفت که اینجا قفل و بسته بود و ما در طول دوران طالبان فقط سه بار به مخزن ورود کردیم.
این حس نشان میداد که طالبان دوره اول برای افغانستان و مرزهای آن و ثبات کشور تصویری را داشت که مشخص نیست طالبان امروز چقدر این تصویر را حفظ کرده باشد. من این تصویر را از آن طالبان دارم.
طالبان کنونی دارای چه ویژگیهایی است که فکر میکنید متفاوت از طالبان نخستین است؟
طالبان امروز آنچه که دارد نشان میدهد این است که دیگر مرجعیت فتوای رهبرشان وجود ندارد. یعنی مولوی هبهالله آخُندزاده در رابطه با منع کشت خشخاش فتوا میدهد، اما آمار تولید تریاک و مواد افیونی در افغانستان کاهش پیدا نمیکند، سیر صعودی هم پیدا میکند. پس این به معنای این است که فتوا دیگر آن قابلیت اجماعپذیری فراگیر سرزمینی را ندارد. در رابطه با مسئله آموزش دختران و کار خانمها در خارج از خانه فتوای اخیری که داده شده، موضوع یک بحث اجتماعی شده است. یعنی دیگر حکم حاکم نیست و این میتواند جنبههای برخورد فیزیکی را هم در آیندهای نزدیک داشته باشد. فتوا داده شده که زنان نباید درس بخوانند، مدارس تعطیل باشد، دانشگاهها تعطیل باشد و زنان نباید بدون محرم بیرون بیایند. بهلحاظ طبیعی اگر آدمهایی باورمند باشند، دیگر فردی نباید در رابطه با اصل فتوا از درون طالبان استمزاج و سوالی بپرسد و ابهامی ایجاد کند. اما دو صدا از دولت افغانستان شنیده میشود. وزیر تحصیلات عالی میگوید: اگر بمب اتم هم بر سر ما بزنند، فتوا جاری است. ما اصلاً برای این اجماع و برای مرجعیت فتوا است که داریم میجنگیم. دیگری، وزیر معادن میگوید: تا اسفندماه تلاش میکنیم که این مسئله را فیصله بدهیم و حل کنیم. یعنی در درون حاکمیت فعلی طالبان شما دیگر یک زبان واحد نمیبینید. پس این طالبان متفاوت از آن طالبان است.
مسئله بعدی که شما در عملکرد یکساله طالبان جدید مشاهده میکنید، اینکه یک جدال و کشاکشی بین مباحثی وجود دارد که بخشی از اساس آن مقولات ریشه شریعتمدارانه دارند. براساس اصول و درکی که در قندهار و میان هیئت فتوا از اسلام و فقه حنفی و عقیده ماتریدی دیده میشود. اهل شریعت طالبان روی آن ایستادهاند و نمیخواهند از آن عدول کنند، این تصلب شکل گرفته و بههیچعنوان هم حاضر نیستند عقبنشینی کنند. در جهت مقابل؛ با یک کشاکش قومی میان اقوام مواجه هستیم که باز در همین بستر وجود دارد، نه فقط بین درانی و غلجاییها بلکه حتی بین قبایل غلجایی مانند هوتکها و درانیها. در سخنان و فکرشان دو اندیشه مشاهده میکنید. یک تنش دیگری هم در سطح شخصیتها و حاکمیت طالبان میبینید و آن هم تنش بر سر این پرسش است که؛ ما باید چقدر بر اصول پشتون والی وفادار بمانیم؟
کادر حاکمیتی که امروز در کابل هستند، دارند تلاش میکنند که راه را باز کنند، اما ناگهان یک دیوار و یک سدی جلویشان برافراشته میشود. مقامات طالبان تا به امروز خیلی آبروداری کردند، که این بحرانها را بتوانند کنترل کنند. چون میدانند که در مقابل کل جامعه جهانی بایستی تصویر واحدی از خودشان نشان بدهند. متأسفانه نتوانستهاند تصویری که دولت اول طالبان بعد از یک سال از خود نشان داد - که گمرکهایش را تنظیم کرد، خطوط ارتباطش را تعریف کرد و یکسری ساختارهای اولیه را شکل داد و حتی شریعت را معنا کرد - نشان دهند. مشکل عدم انسجام درونسیستمی مهمترین مشکلی است که امروز در میان طالبان وجود دارد. جامعه جهانی در یک مقطعی تصمیم گرفت که بههرحال مکانیسمی برای شناسایی طالبان پیدا کند، حداقل بخشی از کشورهای همسایه و کشورهای دیگر به این نتیجه رسیدند، اما انقدر این رفتارهای متناقض را دیدند که عقب رفتند. نه چینیها، نه روسها، نه کشورهای آسیای مرکزی، نه پاکستان و سایر همسایگان هیچکدام نتوانستند که شناسایی کنند، چون دیدند نمیتوانند کشف کنند که این هیئتحاکمه غرضاش از حاکمیت بر این سرزمین چیست؟ الان یکی از مشکلات بین افغانستان و پاکستان بحث تحریک طالبان پاکستان است. دولت پاکستان نمیداند که آنهایی که الان درکابلاند یا در قندهار هستند چه سیاستی را میخواهند نسبت به تحریک طالبان پاکستان در پیش بگیرند. حتی در قضیه الظواهری هم شما یک مثال دیگرش را میبینید. آمریکاییها میگویند: «او را زدیم». طالبان میگوید: یک اتفاقی افتاده، اما نمیگوید اصلاً چه کسی کشته شد و قضیه چه بوده و چه نبوده است.
یکی از موضوعاتی که در ایران بسیار مورد توجه قرار گرفت، موضع ضدآمریکایی طالبان بود و بهعنوان یک نقطه اشتراک مطرح شد. آیا طالبان آنگونه که در تهران تصور میشود، ضدآمریکایی است؟
طالبان خیلی دوست دارد بگوید ما ضدآمریکایی عمل کردیم. حتی مثلاً مطرح میکند که نشانهای از اشتراک مواضع بین آنها با جمهوریاسلامی ایران است که هر دو مواضع ضدآمریکایی داریم. در پاسخ به این سوال اگر بخواهم جواب بدهم به نظر میرسد که این موضع با واقعیت آشکار انطباقی ندارد. درست است که جمهوری اسلامی ایران در مذاکرات هستهای با طرف آمریکایی وارد گفتگو شد، اما در چهارچوب ۱+۵ نه به صورت مستقل تا بخواهد از حمایت آمریکا برای تثبیت حقوق و منافع خودش استفاده کند، بلکه حق خودش را بدون پشتوانه بیگانه اکتساب کرده بود. آنجا به دنبال آن بود که حقوق خودش را در دل یک گفتوگوی فراگیر با همه آنهایی که حق رأی در شورای امنیت داشتند و حقوق ایران را تمکین نمیکردند، با پشتوانه یک قطعنامه مسجل کند. درحالیکه جریان طالبان وقتی که وارد مذاکرات دوحه شد، پذیرفت برای ورود به قدرت سیاسی نیاز به یک بیگانه و میانجی دارد که این میانجی همان طرف اشغالگر بود. طالبان به واسطه آمریکا با دولت حاکم وارد گفتگو شد. این اشتباه بزرگی بود که هم طالبان و هم دولت گذشته افغانستان کردند که برای حل مسائل داخلی عنصر بیگانهای را وارد مشکل داخلی کردند. بهویژه که آن عنصر نیروی اشغالگر باشد. کانال گفتوگوی مستقیم بین طالبان و دولت گذشته امکانپذیر بود کما اینکه چندینبار درِ مذاکراتی با کمک همسایگان در مسکو و تهران گشوده شد. اما وقتی که طرح و توافقنامه و پیشنویس آن را نیروی اشغالگری که آمده کشور شما را اشغال کرده با طرفین منازعه داخلی انجام میدهد، یعنی شما عملاً به مشارکت از بستر گفتو گوی ملی نرسیدهاید، سهمی به شما داده شد یا کوشش شد که در مسیر پیش رو دستاوردی کسب کنید و لااقل بخشی از طالبان این را در نظر نگرفت. الان هم امیرخان متقی، بهعنوان وزیر امورخارجه نیست که رفته با طرف آمریکایی در دوبی گفتوگوی دیپلماتیک کند؛ وزیر دفاع رفته تا به طرف آمریکایی گزارش بدهد. این خبر خود سایت وزارت دفاع طالبان بود که «در مورد وضعیت مرزهایمان گفتگو کردیم». اینجاست که دیگر آن هیمنهای که طالبان میخواهد قدرت مستقل باشد تا از مرزهای افغانستان و تمامیت ارضی دفاع کند، مثل دوره اول، دیگر معنا پیدا نمیکند، چون بهعنوان وزیر دفاع رفته با یک کشور بیگانه وارد گفتگو شده و از مرزهای خودش گزارش میدهد. اینجا دیگر نمیتواند بگوید من مستقلم. اینجا پذیرفتنی نیست که مسئولان طالبان بگویند بین ما و شما اشتراک است و ضدآمریکا هستیم؛ به نظر من این تعارف را کنار بگذاریم. دنیای امروز دیگر دنیای تعارفات دیپلماتیک نیست. این نشان میدهد که ما نباید صرفاً تحت تأثیر آنچه طالبان بیان میکند قضاوت و داوری داشته باشیم، بلکه آنچه طالبان اجرا میکند، باید مبنای قضاوت و داوری باشد.
با وجود همه اینها، آیا طالبان موفق شده حاکمیت خود را در افغانستان تثبیت کند؟
بعد از قریب یکسال هیچ شاخص رفاه اجتماعی در افغانستان بالا نرفته و همه رو به نزول بوده و مسائل امنیتی هم به گزارش خود مقامات طالبان، روبه افول است. آدمربایی ها، مواد مخدر، قتل، اقدامات فراقانونی حتی فراشریعتی خود طالبان افزایش داشته است. مسئول واحد محیط زیست قندهار که عنصر منصوب طالبان است، در جایی که امیر حکومت طالبان ساکن است، ارتشاء کرده و عزل شده؛ البته کارِ قشنگی است که عزلاش کردند، اما نشان میدهد که عمق فساد در چه سطحی و در چه لایههای نزدیکی بالا رفته است. این آن تصویری نیست که در دوره اول طالبان شاهد بودیم.
با این شرایط افغانستان در آستانه یک تحول اجتماعی و سیاسی و حتی میتوانم بگویم نظامی است که وارد یک دوره تازهتری شود. سال گذشته دوران ایجاد یک زیرساختی بود و طالبان دوم «پلتفرم» شده که باید روی آن نرمافزار یا حتی سختافزار دیگری اجرا شود. اینکه چه چیزی روی دهد، باید به شواهد روی زمین نگاه کنیم. در درجه اول برخلاف دوره گذشته، طالبان نمیتواند بحرانهایی که داشته است را کنترل کند. فراموش نکنید در دوره گذشته، طالبان بعد از مدتی توانست یک صندلی در سازمان ملل بگیرد. در آنجا یک نماینده داشت. این دوره طالبان تا امروز نتوانسته است این کار را بکند. چون نتوانسته است از خودش یک چهره مسئولیتپذیر نشان دهد. در داخل به لحاظ اقتصادی و اجتماعی، در صحنه بینالمللی هم موادمخدر، مهاجرتهای غیرقانونی و کنترل مرزها نتوانسته است مدیریت کند. نسبت به پیوستهای بیرونی خودش، مثل تحریکِ طالبان پاکستان، یا طالبان تاجیکستان و... نتوانسته است موضع بگیرد و بگوید از طالبان هستند یا نیستند؟ وقتی همه اینها را با هم جمع ببندیم، مواجه میشویم با اینکه وارد دوره گذار از این مرحله خواهیم شد؛ دوره گذاری که هنوز چشماندازی برای فردایش نداریم که چه اتفاقی میافتد. اما میدانیم که طالبان یک بدیل به نام داعش دارد و بسیار از آن میترسد؛ چون میداند بخش عمدهای از نیروهایش دارند جذب داعش میشوند.
قدرتگیری دوباره طالبان در افغانستان و تشکیل یک حکومت فراگیر برای اکثر تحلیلگران ایران و مجموعه حاکمیت غیرمنتظره بود. آیا در ایران کسی چنین تحلیلی داشت و آیا چنین پیشبینیای وجود داشت؟
موضوع عمیقتر است. اصلاً ما طالبان اول را و فراتر از آن افغانستان را چقدر میشناسیم؟ از ۲۰۰۱ بیست سال فرصت داشتیم تا در رابطه با یک اتفاق مهمی که به مدت پنج سال از ۱۹۹۶ تا ۲۰۰۱ مهمترین پیوست هویتی زبان فرهنگی تمدنی ما را متصرف شده بود، مطالعه کنیم. ما کدام ادبیات را در این موضوع داریم؟ چقدر در مورد آن دوره مطالعه کردهایم؟ در این بیست سال، افغانستان باز بود، چقدر محققان ما نشستند در مورد تاریخ طالبان بنویسند؟ چقدر شواهد را جمع کردند؟ چقدر سعی کردیم طالبان را تبارشناسی بکنیم و ببینیم آدمهایی که پنج سال کناردست ما حکومت کردند، همسایهمان بودند. اینها چه کسانی بودند؟ ما تحت تأثیر خبرها و رسانهها گفتیم اینها وابستگان به سیستم امنیتی یک کشور دیگر هستند. گفتیم یک عده پشتون آمدهاند و در کابل نشستهاند. گفتیم که سلفی بودند. گفتیم بازوی القاعده بودند. گفتیم اینها ریشهشان آموزش در مدارس دیوبندی بود، در دارالعلوم حقانیه بود، گفتیم اینها بسته به اقتضای منافع فردی و شخصیشان عمل میکردند. همهجور روایتی داریم که هم واجد نکات دقیق است و هم استناداتش کامل نیست. ۲۵ سال بعد از سقوط کابل توسط طالبان هیچ آسیبشناسیای در منابع مطالعاتی و پژوهشیمان نداریم که به ما بگوید اصلاً چرا طالبان در بهار سال ۷۶ از سرآسیاب آمد، به کابل وارد شد و آنجا نیروهایشان را مجتمع کرد، که بودند، چه بودند و چه نبودند؟ ممکن است خطوط تماسی با همه جهات افغانستان وجود داشته باشد و گزارشهای پراکندهای وجود داشته باشد، ولی باید ما به یک شناخت نسبی و عمیق میرسیدیم.
سال ۲۰۲۰ مواجه شدیم با پدیده تازهتری به نام طالبان تغییریافته و همهچیز را براساس نگرش منطقهای و ترتیبات سیاست جهانی و ژئوپلیتیک منطقه تحلیل کردیم. طالبان را هم بخشی از پدیدههایی دیدیم که در منطقه دارند بازیگری میکند. حالا آنکه طالبان در عین حال بخشی از افغانستان و جامعه آن است و اگر شما این بحث نسبشناسی را قبول نداشته باشید، آن موقع دچار اعوجاج در تخیل و تصور میشوید و نمیتوانیم به قضاوت و داوری برسیم.
به همان میزان که ما از مطالعه تحولات معاصر صد سال اخیر دور ماندیم، به همان میزان، سرزمین افغانستان دچار دگرگونیهای اساسیای شد. چرا ما نتوانستیم درک درستی از تحولات داشته باشیم. یک اتفاق این بود که ما اصلاً کوششی برای مطالعه نکردیم، اتفاق دوم این بود که به همان میزان که ما تعلل ورزیدیم، آنجا تغییرات وسیع و عمیقی در صحنه جغرافیای انسانی و طبیعی و بعد سیاسی اتفاق افتاده است. حالا شما با یک شکافی مواجه هستید، لذا هر صدایی از آن طرف بیاید، میگویی آواز خوش است. ما باید به شناخت برسیم. من فکر میکنم ما به این شناخت نرسیدهایم.
فارغ از این مسائل عمیق تاریخی و مطالعاتی بههرحال مذاکرات دوحه مقابل چشم ما میان طالبان و آمریکا اتفاق افتاد. همین نشانه برای پیشبینی توافق احتمالی و نزدیکی طالبان و آمریکا کافی نبود؟ و آیا همین مذاکره نشاندهنده این نیست که آمریکا طالبان را بهعنوان حکومت محتمل آینده افغانستان شناخته بود؟
درست است که طالبان و مذاکرات دوحه در دل مسائل ژئوپلیتیک منطقه و جهان تعریف شدند، اما نباید فراموش کنید این آدمهایی که مذاکره میکنند خودشان یک مصالح و منافعی هم دارند، رقابتها و تنش و جدال خودشان را هم دارند و باید اثر وضعی هر کدام از اینها را در این مذاکره دنبال کرد. بیجهت نبود که وقتی آمریکاییها در دوحه داشتند مذاکره میکردند، کابل سقوط کرد و جریان دیگری از طالبان وارد کابل شد و ملابرادر سقوط کابل را در دوحه از تلویزیون دید. در واقع حاصل آن گفتگو یکطور دیگری توسط یک بخش دیگری از آن طالبان ربوده شد، اینکه در تفاهم آمریکاییها بود یا نبود، اصلاً من نمیدانم. این مسائلی است که بعدها شاید سی-چهل سال دیگر اسناد آمریکاییها دربیاید که آمریکاییها چه سیاستی را در پیش گرفتند. اما یک چیزی خیلی روشن است؛ سراسیمگی و آشفتگی در عملکرد آمریکا، که نشان میدهد که آمریکا «در لحظه» تصمیم گرفت. دقیقاً مثل اتفاقی که در ویتنام افتاد.
خروج از افغانستان برنامهریزی شده بود. خروج ماهها پیش توسط آمریکا اعلام شده بود.
شکی در آن نیست. آمریکا داشت از این منطقه خارج میشد. اصلاً وقتی اوباما آمد، گفت. ترامپ هم آمد همین حرفها را میزد. با یک مکانیسمی، از عراق خارج شدند. همه چیز تعریفشده بود. اما رفتار یک دولت بزرگ که مدعی نقش جهانی است، باید به اندازه ادعایی که دارد، با وزانت و با دقت همراه باشد. ارتش ناپلئون تا مسکو رفت، ولی بعد از مسکو، زمان عقبنشینی فرار کرد و پاریس را هم از دست داد. ارتش آمریکا در افغانستان آن لحظه تصمیم گرفت ترک کند، اما موقع خروج این سراسیمگی و آشفتگی مشهود بود. اینجا دوباره دچار یک اشتباه تحلیل شدیم. بعضیها فکر میکردند این سراسیمگی بهخاطر رشادت و شجاعت طالبان است. نه! یک جریان سنگرهای خودشان را رها کردند، طالبان رفت، پرچمش را گذاشت.
پیشبینیتان از آینده چیست؟ با شرایط کنونی چه اتفاقی در افغانستان خواهد افتاد؟
اگر این اختلافات درونی طالبان به سمت زدوخورد برود این منطقه متلاشی میشود. علتش هم خیلی روشن است. چون طالبان یک مجموعه واحد نیست و نسبت به دوره اول، مرجعیت فتوا هم دیگر وجود ندارد، هر کدام از همسایگان و هر کدام از قدرتهای بزرگ و منطقهای و اثرگذار چه در محیط عربی، چه در محیط اروپایی، چه در محیط فرامنطقهای با یکی از سرشاخههایی از بدنه طالبان در ارتباط قرار گرفته و همه دنبال این هستند که از طریق این سرشاخهها اغراض و همکاری خودشان را جلو ببرند؛ لذا وارد یک جنگ نیابتی در سرزمین افغانستان خواهیم شد. حتی ممکن است این جنگ نیابتی میان خود طالبان باشد. یعنی شاخه به شاخه با همدیگر درگیر شوند. ایندفعه جنگ حتی ممکن است در قلب سرزمینهای پشتون در مرز پاکستان و افغانستان اتفاق بیفتد. این بحران سبب میشود از آن منطقه ناآرام بحران به عمق چین تا مغولستان داخلی و تبت برود، یا به عمق آسیای مرکزی یا حتی به عمق پاکستان و شبهقاره تسری پیدا کند. اگر خود مقامات طالبان تنش را زودتر کنترل نکنند و زودتر به یک فهم مشترک و یک پیشنویس قانون اساسی و یک زمانبندی نرسند و بخواهند با واقعیتهای عینی و ملموس شعارگونه برخورد کنند و فقط وعده بدهند و نخواهند گفتوگوی درون طالبان و درونافغانی را تقویت کنند، همان سرنوشتی متوجهشان خواهد شد که متوجه غنی شد. غنی نتوانست گفتوگوی بینالافغانی را مدیریت بکند، فاجعه آفرید. طالبان اگر نتواند گفتوگوی درونطالبانی و سپس بینالافغانی را به نتیجه برساند و معیارها و ارزشها و مفاهیم مشترک را نداشته باشد، به زدوخورد میرسند و اینسری عوارضاش در کل منطقه خواهد بود.
طالبان باید مصالحهجویانه و با مسائل واقعبینانه برخورد کند. مشکلات طالبان برای آب با ایران، یا برق با ترکمنستان و ازبکستان، یا سرمایهگذاری چین، ریشهاش به داخل خود طالبان برمیگردد. این مأموریت و وظیفهای است که به نظر من طالبان باید دنبال کند و فرصتش خیلی محدود است. نهایت تا بهار است. چون در بهار فضا دگرگون میشود. این فرصت سهچهار ماهه فرصتی است که داعش روی آن سرمایهگذاری کرده و از ظرفیتش استفاده میکند و حتماً جابهجاییهایی انجام میدهد. جابهجایی سلاح، جابهجایی نیرو انجام میدهد و مستقر میشود. مسلط میشود و، چون خشونت آشکاری دارد و ترس و رعب را خیلی بارز و عریان نشان میدهد، به سرعت میتواند از شکافهای درونطالبانی استفاده کند. نیروهای طالبان هم دچار ریزش شدهاند.
متأسفانه وقتی اخبار افغانستان را میخوانیم میبینیم به یکمرحلهای رسیدهایم که دیگر همه دست به قبضه هستند و دست به شمشیرند و هر لحظه ممکن است از غلاف بیرون بکشند و با هم زد و خورد کنند و ما فکر نکنیم که اینجا در تهران نشستهایم و بگوییم مسائل افغانستان به ما ربطی ندارد. خیر، اصلاً اینگونه نیست. آن کسی هم که در پکن نشسته، نباید اینگونه فکر کند. آن کسی هم که در دهلی نشسته نباید اینگونه فکر کند.
پاکستان تازه فهمیده چقدر به دلیل محاسبه بیمحابا و بدون بررسی همه جوانب مشکل آفریده است. رسانههای آنجا تازه میفهمند که منافع ملی پاکستان اقتضاء نمیکرد که در این مسیر بیمحابا جلو بروند. شاید منافع بخشی از ارتش یا سیستم امنیتی یا قبایل ایجاب میکرد، ولی اینها منافع ملی پاکستان نبود. این نشان میدهد که پاکستان هم همان مشکلی را دارد که بقیه کشورهای منطقه دارند. یعنی در شناخت منافع خودش و هویتی که دارد، غافل مانده است. پاکستانی که یک روزی قائل بود باید کریدورهای مرزی را باز کند، الان دارد کریدورهای مرزی را میبندد. پاکستان به لحاظ تجارت دارد خودش را در انزوای استراتژیک میبرد. همان راه باریک جلالآباد و تنگه واخان برایش فرصت است. تنگه خیبر برای پاکستان فرصت بود. برای اینکه میتوانست تجارتش را با چین جلو ببرد. در روابط با هند توازن برقرار کند. الان دارد آن فرصتها را به علت ناامنی و مشکل با افغانستان از دست میدهد. پس بحران برای همه است.
هم میهن