جهان بر بد‌ اندیش تنگ آوریم!

      
بخش دوم متن سخنرانی پروفسور ویلیام کاوانا، به مناسبت سالروز قیام کالون؛
دین به عنوان مقوله ای مجزا از سایر فعالیت های انسانی و قابل تفکیک از فرهنگ و سیاست، اختراع غرب مدرن است. این معنا از دین از ناکجاآباد آمده و هیچ راه معتبری برای نمایش ماهیت واقعی و تجربی آن وجود ندارد.
کد خبر: ۱۳۲۷۵
۰۵ تير ۱۴۰۱ | ۱۹:۳۷
محمد حسین نظری

رسانه تحلیلی تصویری بهمن، گروه فرهنگ و اندیشه-محمدحسین نظری: پروفسور ویلیام کاوانا(William T. Cavanaugh)، استاد مطالعات مسیحی دانشگاه دیپال(Depaul) است. او مطالعات خود را بر روی الهیات سیاسی متمرکز و تاکنون شش اثر در این حوزه تالیف کرده است. کتاب «اسطوره خشونت دینی» در انتشارات ترجمان و توسط سجاد صفار هرندی ترجمه شده است که یکی از معدود آثار تالیف شده در حوزه الهیات سیاسی در ایران است. از مهمترین ایده های کاوانا نفی دوگانه دینی-سکولار است که البته در افکار عمومی کاملا پذیرفته شده است. بر همین اساس او تلقی رایج که دین مروج خشونت است را یک اسطوره می داند و معتقد است این ناشی از جنگ قدرتی است که در صدر مدرنیته وجود داشته است. علیرغم اینکه کاوانا آثار جدی در حوزه الهیات سیاسی تالیف کرده است، اما به غیر از کتاب «اسطوره خشونت دینی» تاکنون اثر دیگری از او در ایران ترجمه نشده است. متن پیش رو ترجمه ای خلاصه از سخنرانی کاوانا است با عنوان «آیا دین خشونت را ترویج می کند؟» که در کالج Holy cross ارائه شده است. کاوانا در این سخنرانی این اسطوره را بررسی می کند که دین بیشتر از ایدئولوژی های سکولار خشونت ترویج می کند. او نشان می‌دهد که چگونه مرز بین امر دینی و امر سکولار اغلب نامشخص است و استدلال می‌کند این ایده که دین بیشتر مستعد خشونت است، توجیه ایدئولوژیکی برای خشونت نظم‌های به اصطلاح سکولار است. متن پیش رو بخش دوم سخنرانی پروفسور ویلیام کاوانا است.

ویلیام کاوانا: ویلفرد کانتول اسمیت(Wilfred canwell smith) در کتاب خود با عنوان «معنا و غایت دین» آورده است که «دین به عنوان مقوله ای مجزا از سایر فعالیت های انسانی و قابل تفکیک از فرهنگ و سیاست، اختراع غرب مدرن است. رومیان از عبارت relegio استفاده می کردند که ما آن را دین ترجمه می کنیم و اما در آن زمان شامل همه انواع وظایف مدنی می شد.» تفکیک دینی-سکولار نتیجه جنگ قدرت میان مقامات کلیسایی در ابتدای مدرنیته است که میان قرن 15 تا 17 اتفاق افتاد. اما دین در این دوره تنها به عنوان یک انگیزه درونی و شخصی شناخته می شود که از دغدغه های سیاسی-سکولار جداست و این ابداع دوره جدید است. چرا؟ زیرا این تفکیک راهی برای حاکمان بود تا کاری را که کلیسا انجام می داد از آنها گرفته و آن را از حوزه عمومی خارج کنند و این دوگانه سازی همانطور که گفتم نتیجه جنگ قدرت است. این تلقی از دین در طی فرآیند استعمار به جهان غیر غربی صادر شد. مثلا تا قبل از سال 1780 خبری از هندوئیسم به عنوان یک دین نیست، بلکه شامل تمام آداب و رسوم و سبک زندگی آنهاست. هندوئیسم را انگلیسی ها به دین تبدیل کردند.

آیا دین خشونت ترویج می‌کند؟

توموکو ماسوزاوا(Tomoko Masuzawa) در کتاب خود بنام «اختراع ادیان جهانی» می نویسد: «این مفهوم از دین به عنوان پدیده کلی فرافرهنگی و در عین حال به عنوان حوزه ای متمایز از آنچه باید باشد، آشکارا بی اساس است. این معنا از دین از ناکجاآباد آمده و هیچ راه معتبری برای نمایش ماهیت واقعی و تجربی آن وجود ندارد.» من فکر می کنم حق با اوست به جز آنجایی که می گوید از ناکجاآباد می آید. از ناکجاآباد نه، از اروپا آمده و سپس به سایر نقاط جهان صادر شده است.

تمایز دینی-سکولار در ماهیت اشیا مندرج نیست، این تفکیکی است که در جوامع غربی یا غرب زده برای به حاشیه راندن برخی از باورها و اعمال و مجوز دادن به دیگر ایدئولوژی ها[به منظور کنترل جوامع] ساخته شده است. پرسش اینجاست که اگر اسطوره خشونت دینی انقدر نامنسجم و غیرمنطقی استT پس چرا تا این حد رایج و مشهور است؟ این روایت از دین منافع چه کسانی را تامین می کند؟

در قرن بیستم از دین در پرونده های دیوان عالی ایالات متحده به عنوان پدیده اجتماعی متحدکننده یاد شده است. با این حال در آغاز دهه 1940 دین در آمریکا به عنوان یک نیروی اجتماعی بالقوه خطرناک و تفرقه انگیز شناخته شد. بنابراین 1940 یک خط تقسیم است؛ قبل از آن دیوان عالی از آن به عنوان یک نیروی متحدکننده یاد می کند و پس از 1940 از آن به عنوان یک نیروی تفرقه افکن که من آن را اسطوره خشونت مذهبی می نامم.

در دهه های بعد، اسطوره خشونت مذهبی[که توسط یک قاضی در 1940 بنیاد نهاده شد] مورد استناد قرار می گیرد؛ ممنوعیت نماز در مدرسه، منع آموزش داوطلبانه دینی در مدارس دولتی، ممنوعیت کمک های دولتی به معلمان مدارس محلی و غیره. زمانی که یک دادگاه در سال 1963 نماز در مدرسه را مجددا با استناد به شبح خشونت دینی در پرونده ابینگون ممنوع اعلام کرد، قاضی پاتر استوارت با آن مخالفت کرد و نسبت به تاسیس «دین سکولاریسم» هشدار داد و به سابقه طولانی اعمال مذهبی دولت در ایالات متحده اشاره کرد. از جمله اینکه دادگاه عالی جلسه را با اعتراف به اینکه «خداوند دادگاه محترم را حفظ کند» آغاز می کرد. قاضی گلدبرگ  هارلان اینطور پاسخ داد که «البته هیچ چیزی در تصمیمی که در اینجا گرفته شده است وجود ندارد که با این واقعیت که کودکان مدرسه ای و دیگران رسماً با خواندن اسناد تاریخی مانند اعلامیه استقلال که حاوی اشاره به خداست یا با آواز خواندن رسمی به ابراز عشق به کشور ما تشویق می شوند، ناسازگار باشد… .» آنها هیچ دلیلی ارائه ندادند که چرا دعاهای میهن پرستانه هیچ شباهت حقیقی به دعاهای مذهبی ندارند. اما روشن است که برای آنها آنچه دین را از غیر دین جدا می کند توسل به خدا نیست. خدا را می توان در مراسم عمومی هم پیدا کرد بدون آنکه این مراسم مذهبی باشد، تا زمانی که عشق به میهن در کار باشد.

آیا دین خشونت ترویج می‌کند؟

پس تفکیک دین از غیر دین منوط به وجود یا عدم وجود اظهار ایمان به خدا نیست، بلکه به وجود یا عدم وجود اظهار ایمان به ایالات متحده آمریکا بستگی دارد. بنابراین ناسیونالیسم آمریکایی مقدمه تفرقه افکنی مذهبی است و بطور مشخص تر انزجار از کشتن و مردن به نام دین یکی از اصلی ترین ابزارهایی است که به وسیله آن متقاعد می شویم که کشتن و مردن به نام آمریکا قابل ستایش و شایسته است. عقل متعارف که معنقد است دین باعث خشونت می شود، به توجیه و تقویت نگرش غربی ها نسبت به جهان غیرغربی بخصوص مسلمانان کمک می کند. در گفتمان پس از 11 سپتامبر ما به خود می گوییم که حکومتی سکولار صلح آمیز در اینجا داریم. مردم آنها دارای نظام سیاسی دینی وحشتناکی هستند و این همان چیزی است که همه خرابی ها در آنجا ایجاد می شود. می گوییم آنها هنوز دین و سیاست را مخلوط می کنند که خطرناک است. خشونت آنها مذهبی است و بنابراین غیرمنطقی و تفرقه افکن است، در حالی که خشونت ما سکولار و صلح جویانه و متحدکننده است و متاسفانه ما گاهی خود را ملزم می کنیم که آنها را به سمت عقلانیت بهتر و بالاتر بمباران کنیم.(با خنده)

کریستوفر هیچنز(Christopher Eric Hitchens) دین را بخاطر خشونتش مورد حمله قرار می دهد، در حالی که خود او از حامیان پرشور جنگ عراق بود و علیرغم تلاش او برای جلب مارتین لوترکینگ به سمت خود، هیچنز اظهارات بسیاری در حمایت از کشتن مردم دارد. برخی از هیچنز نقل می کنند که «من فکر می کنم دشمنان تمدن باید کتک بخورند، کشته شوند و شکست بخورند و من برای این عذرخواهی نخواهم کرد.» برای هیچنز جنگ عراق جنگی برای گسترش سکولاریسم بود. او مقاله ای به نام جنگ برای سکولاریسم دارد.

به هر حال من فکر می کنم اصل پیام این است که معتقد واقعی به سکولاریسم نمی تواند آرام بگیرد تا زمانی که در صورت لزوم تمام جهان به زور سکولار شود.

کتاب «پایان ایمان» ملحد جدی سام هریس، درباره خشونت و غیرمنطقی بودن دین این استاندارد دوگانه را نشان می دهد. در این کتاب هریس شکنجه مذهبی از سوی جادوگران را محکوم می کند، اما در تایید شکنجه تروریست ها استدلال ارائه می کند. کتاب او بر آن است که غرب سکولار نمی تواند با مذهبی ها مواجهه منطقی داشته باشد، بلکه باید به زور با آنها برخورد کند. او می گوید «برخی گزاره ها آنقدر خطرناک هستند که حتی ممکن است کشتن مردم به دلیل باور به آنها اخلاقی باشد... .» می بینید که منطق او در اینجا بی عیب و نقص است! افراد مذهبی این باورها را دارند که از نظر خودشان بسیار منطقی است، بنابراین شما نمی توانید با آنها مواجهه منطقی داشته باشید، شما فقط می توانید با زور با آنها برخورد کنید. بنابراین اسطوره خشونت دینی، توجیهی برای استفاده از خشونت می شود. هریس در فصلی به نام مساله ای با اسلام می نویسد:«در گفتگوی خود با جهان اسلام ما در مواجهه با افرادی که دارای باورهایی هستند که هیچ توجیه منطقی برای آن وجود ندارد و بنابراین حتی نمی توان آنها را مورد بحث قرار داد. با این حال، اینها همان باورهایی هستند که زمینه ساز بسیای از خواسته هایی هستند که آنها از ما می خواهند. او می گوید اگر چنین افرادی به سلاح های هسته ای دسترسی پیدا کنند مشکل درست می کنند... تنها چیزی که می تواند در مقابل اینها بقای ما را تضمین کند احتمالا حمله پیش دستانه هسته ای از طرف ما خواهد بود... .» او ادامه می دهد که مسلمانان احتمالا این دفاع از خود را به اشتباه جنگ صلیبی تلقی می کنند و از آن یک هلوکاست می سازند.

هیچ تفاوت اساسی میان امر دینی و امر سکولار وجود ندارد. بنابراین دلیل موجهی برای این فکر وجود ندارد که عقاید و اعمال دینی بیشتر از عقاید و اعمال سکولار مستعد خشونت هستند. این ایده که چیزی به نام دین وجود دارد و به نحو بنیادین مستعد خشونت است، توجیه ایدئولوژیکی برای نظام اجتماعی سکولار است. من نمی خواهم فضایل لیبرالیسم را انکار کنم یا رذیلت های دیگر انواع نظم های اجتماعی را بهانه کنم. من سعی می کنم زمین بازی را به گونه ای هم تراز کنم که در واقع خشونتی را که می تواند با جهاد یا کفاره فداکارانه مسیح ایجاد شود، بررسی کنیم.

آیا دین خشونت ترویج می‌کند؟

ما خشونتی را می بینیم که می تواند توسط چیزهایی مثل دست نامرئی بازار یا ایده آمریکا به عنوان پلیس جهانی یا ناجی و غیره ایجاد شود، ایدئولوژی های بازار آزاد، انتخابات آزاد و... . به زبان ساده استدلال من این است که مردم برای خیلی چیزها دست به کشتن می زنند. چیزهایی مثل پول و پرچم و نفت و آزادی که به مثابه یک خدا در زندگی مردم عمل می کنند. بنابراین من می خواهم دوگانه دینی-سکولار را که باعث می شود چشممان بر روی اشکال لیبرال امپریالیسم و خشونت ببندیم، به چالش بکشم. واقعا اسطوره خشونت دینی تا آنجاست که شرورانی را ایجاد می کند که نظم اجتماعی خود را در برابر آنها تعریف می کنند. این واقعا تفاوت چندانی با اشکال قبلی امپرییالیسم ندارد که فرض می کردند وحشی های آنجا باید در صورت لزوم با فشار ابزار نظامی به ما بپیوندند. بنابراین من نه می خواهم لیبرالیسم غربی را تحقیر کنم و نه تئوکراسی را توجیه کنم، بلکه می خواهم کمک کنم تا ببینیم اینها تنها دو گزینه نیستند. ما باید از تلاش برای این فرض که مسلمانان باید میان کانادا یا ایران یکی را انتخاب کنند، دست برداریم. احتمالات دیگری نیز وجود دارد. خشونت از نیاز به دشمنان تغذیه می کند، نیاز به جدا کردن ما از آنها و این روش های دوتایی تقسیم جهان، جهان را برای ما قابل فهم اما برای خیلی از مردم غیر قابل زندگی می کند. بنابراین از بین بردن اسطوره خشونت دینی یکی از راه های مقاومت در برابر چنین دوگانه هایی است.

نظرات بینندگان
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب‌سایت منتشر خواهد شد
* متن پیام:
نام و نام خانوادگی:
ایمیل: