رسانه تحلیلی تصویری بهمن،گروه فرهنگ و اندیشه: نیگل واربورتون، نویسنده و فیلسوف هلندی، به بهانه سالمرگ نیچه، در یادداشتی با عنوان آیا «عقل عرفی» ما را از نیست انگاری اخلاقی نجات میدهد؟؛ به نقد فلسفه نیچه پرداخته است.
نویسنده: نیگل واربورتون - مترجم: محمد حسین نظری:
25 آگست سالگرد درگذشت فردریش نیچه، فیلسوف پرآوازه آلمانی است. او سخت منتقد میراث فکری غرب بخصوص تفکر دوره جدید بود و مبتنی بر همین مواجهه انتقادی بود که بحث از نیهیلیسم(Nihilism) را پیش کشید. پس از پایان حیات او، این بحث مورد اقبال قرار گرفت و اندیشمندان حوزه های مختلف فکری در سراسر جهان بحث از نیهیلیسم را دنبال کردند. متن پیش رو ترجمه بخشی از مقاله Nigel Warburton در MIT press است که به دیدگاه کانت درباره نیهیلیسم اخلاقی و نقد دیگران از جمله نیچه به آن پرداخته است.
در فلسفه اخلاق، نیهیلیسم به عنوان نفی وجود اخلاق تلقی می شود. همانطور که دونالد ای کراسبی(Donald A Crosby) در «توهم پوچ» (1988) استدلال می کند، نیهیلیسم اخلاقی را می توان پیامد نیهیلیسم معرفت شناختی دانست. اگر دلیلی بر ادعای عینیت در مورد علم و حقیقت وجود نداشته باشد، هیچ دلیلی برای ادعای عینیت در باب حق و باطل هم وجود نخواهد داشت. به عبارت دیگر، آنچه ما اخلاق تلقی می کنیم به جای آنکه به درستی چیزها مربوط باشد، به این موضوع مربوط می شود که چه چیزی درست است، فارغ از اینکه آن چیز به کدام دوره تاریخی، به کدام فرهنگ یا با چه کسی ربط و نسبت دارد.
از نظر تاریخی ادعای درستی چیزها با استناد به مواردی مثل خدا، سعادت[اخروی] یا عقل مطرح شده است. از آنجا که این مبانی کارکرد جهانی دارند-برای همه مردم، در همه مکانها، در همه زمانها_برای اعمال اخلاق به نحو جهانشمول ضروری تلقی میشوند.
امانوئل کانت(Immanuel Kant)، فیلسوف اخلاق قرن هجدهم نیز تذکر داد که اقامه اخلاق مبتنی بر مفهوم خدا یا سعادت ممکن است منجر به شکاکیت اخلاقی شود. ایمان به خدا می تواند افراد را به رفتار اخلاقی ترغیب کند، اما تنها به عنوان وسیله ای برای پایان دادن به بهشت و نه جهنم.
جستجوی سعادت نیز میتواند افراد را به رفتار اخلاقی ترغیب کند، اما نمیتوانیم از قبل مطمئن باشیم که چه عملی کامیابی مردم را به دنبال دارد. بنابراین، کانت به جای اینها اخلاق مبتنی بر عقل را تجویز کرد. به عقیده وی، اگر یک بنیان جهانی همان چیزی است که اخلاق به آن نیاز دارد، پس باید صرفاً مطابق با یک منطق جهانشمول تصمیم بگیریم. با تعیین آنچه میخواهیم در هر عملی به آن دست یابیم، و با تبدیل آن مقصود و مطلوب به قانونی که همه موجودات عاقل باید از آن اطاعت کنند، میتوانیم از عقل استفاده کنیم تا نشان دهیم آیا به طور منطقی امکان جهانی شدن عمل مورد نظر وجود دارد یا خیر. بنابراین، منطق-به جای خدا یا هر آرمان و آرزو و تمنای دیگر-می تواند به ما بگوید آیا عمل مورد نظر درست (جهانشمول) است یا غلط (غیرقابل تعمیم). با این حال، در مسیر اقامه کردن اخلاق بر عقل[عرفی]، موانع متعددی هست. یکی از این موانع، همانطور که ژاک لکان(acques Lacan) در «کانت با ساد» (1989) اشاره کرده، این است که استفاده از جهانشمول بودن به عنوان معیار درست و نادرست، می تواند به افراد باهوش (مثل مارکی دوساد) اجازه دهد که برخی اقدامات به ظاهر وحشتناک خود را توجیه کنند. آنها می تواند نشان دهند که آن اعمال واقعاً آزمون منطق کانت را پاس می کنند.
مشکل دیگر، همانطور که جان استوارت میل در «فایدهگرایی» (1861) اشاره می کند، این است که انسانها عقلانی هستند، اما عقلانیت تمام آن چیزی نیست که ما داریم و بنابراین پیروی از اخلاق کانتی ما را مجبور میکند همچون رباتها زندگی کنیم نه مثل آدمیزاد.
مانع دیگر همانطور که نیچه تذکر می دهد این است که احتمالا عقل آن چیزی نیست که کانت ادعا می کند، زیرا کاملاً محتمل است عقل هم پایه ای محکم تر از خدا یا سعادت نداشته باشد. نیچه در «تبارشناسی اخلاق» (1887) استدلال می کند که عقل یک چیز مطلق و جهانی نیست؛ چیزی است که در طول زمان به بخشی از زندگی انسان تبدیل شده است. همانطور که میتوان به موشها در آزمایشهای آزمایشگاهی تعلیم داد که منطقی باشند، ما نیز به لطف قرنها «آزمایشهای» اخلاقی، مذهبی و سیاسی در آموزش عقلانی بودن افراد، آموختهایم که منطقی شویم. بنابراین، عقل نباید به عنوان پایه ای محکم برای اخلاق تلقی شود، زیرا می توان اساس آن را زیر سؤال برد.
|انتهای پیام|