رسانه تحلیلی تصویری بهمن،گروه سیاست: در روزهای گذشته، ترور ناموفق الکساندر دوگین که منجر به فوت دخرش شد؛ سر و صدای زیادی به پا کرد. او از معروف ترین تئوریسین های جهان شرق است و غرب او را فردی تاثیر گذار در سیاست های ولادمیر پوتین می داند.
او در سال ۱۳۹۶، با مجله خردنامه مصاحبه ی علمی و جذابی داشته است. مطالعه ی این گفتگو ابعادی از تفکرات دوگین را آشکار می کند که می تواند به فهم علت سوقصد غرب علیه وی، کمک کند.
مصاحبه کننده: جناب دوگین از نظر شما آیندهی فلسفه و علوم انسانی در جهان چگونه خواهد بود؟
دوگین: تصور من آن است که ما اکنون در دورانی تاریخی و ویژه قرار داریم. در این دوران فکر کردن به شکل سیستماتیک
ٰمردم فکر می کنند اما در اصل این تصور آنهاست که دارند فکر میکنند در حالی که فکر کردن از آنها گرفته شده است. در دنیای کنونی از فکر کردن مردم جلوگیری می شود و آنها نمی توانند به این درک برسند که باورهای درست چه چیزی است.
به مردم دستور داده می شود و این روش اکنون در دنیا از طریق تمدنهای مختلف هم پذیرفته شده و دنبال میشود. فلسفه مرکز و قلب تمدن است. اکنون ما در حال نزدیک شدن به پایان تفکر در دنیا هستیم. ما به انتهای تفکر در دنیا نزدیک می شویم. این مسئله به چه معنی است؟ مردم فکر می کنند اما در اصل این تصور آنهاست که دارند فکر میکنند در حالی که فکر کردن از آنها گرفته شده است. در دنیای کنونی از فکر کردن مردم جلوگیری می شود و آنها نمی توانند به این درک برسند که باورهای درست چه چیزی است. ما در حال از دست دادن امکان تفکر در جهان هستیم. انگار در این دنیا مردم باید هر آنچه را که به آنها گفته میشود فقط تکرار کنند. این اتفاق در حال گسترش و حمله به تمام اجزای زندگی ماست. دین، سیاست و زندگی روزانه از اهداف این تفکر است. اکنون انسانیت در حال از دست دادن تمام باورهای خود است. شاید این اتفاق نشانی از پایان تاریخ باشد. پایان واقعی جهان در پایان باورهاست. هرگاه باورها و تفکر به پایان برسد جهان نیز به پایان خواهد رسید. جهان باید مقابل این مسئله ایستادگی کند.اگر این مسئله اتفاق بیفتد ما شاهد یک عصر تاریک واقعی خواهیم بود. اگر فکر کردن تمام شــود دوران فلسفه و تفکرات فلسفی هم پایان مییابد. اکنون به جای فلسفه نسخه ای معمولی از تفکر در بین مردم رواج پیدا کرده است. این فلسفه بدون تفکر است. آیا فلسفه بدون تفکر معنایی دارد؟ آنها تفکرات تکنیکی را ترویج میکنند که با فلسفه فاصله ی زیادی دارد.
مصاحبه کننده: با توجه به همین سوال از نظر شما چه فلسفه و تفکری می تواند هدایت جهان را در آینده به دست بگیرد؟
دوگین: همانطور که گفتم ما در حال از دســت دادن تفکر و فلسفه هستیم. آینده ی جهان و آینده ی فلسفه با آنچه اکنون می گذرد قابل پیشبینی نیســت مگر آنکه انقلابی در تفکر بتواند مسئله را حل و وضعیت کنونی را اصلاح کند. اکنون پیشرفت طبیعی انسانیت در جهان کنونی به بازگشت به سنت های فلسفه وابسته است. فلسفه ی پست مدرنیسم پایانی بر فلسفه در جهان است. این نوع فلسفه قدرت تفکر در جهان را به خود محدود کرده و در صورت آنکه بتواند نتیجه بگیرد پایان فلسفه قابل تصور است.اکنون باید کاری کرد تا فلسفه ی واقعی دوباره در بین مردم و دانشگاهیان آشکار شود. ما باید آنچه را که با ظهور ناگهانی مدرنیته از دست داده ایم، بازنمایی کنیم. ما به انقلابی در باورها که پیرو ســنت قدیم است نیاز داریم. ما به بازگشت به آغاز فلسفه و تفکر نیازمندیم. اکنون تنها راه برای حفظ فلسفه و تفکر انقلاب بازگشت به تفکرات سنتی است.در این شرایط است که من معتقدم فلسفه ی ایرانی ها باید دوباره شناخته شود.
چراکه این فلسفه در ابتدای مدرنیته خود را با حفظ سنت ها پیشرفت داده است و از نظر من این روش تفکر بهترین و عمیق
روش تفکر ایرانیان تا ابتدای جامعه ی مدیترانه در خاورمیانه گسترش پیدا کرده است و در مرز جامعه ی مسیحیت قرار گرفته و از آن طرف هم تا مرز مغولستان در شرق دیده می شود.
ترین روشی است که تاکنون شناخته شده است. روش تفکر ایرانیان تا ابتدای جامعه ی مدیترانه در خاورمیانه گسترش پیدا کرده است و در مرز جامعه ی مسیحیت قرار گرفته و از آن طرف هم تا مرز مغولستان در شرق دیده می شود. باورهای فلسفی ایرانی ها باید دوباره شناخته شود چراکه این نوع تفکر و فلسفه به یقین در مرکز تفکر جهان قرار دارد. تفکری که هنوز هم ناشناخته مانده است. در کالم دیگر آن چیزی که ما در فلسفه از دست داده ایم تفکرات فلسفی ایران است. البته تفکرات و فلسفه ی ایران در جهان تاثیر بسیاری گذاشته اســت. برای مثال من مطالعات مختلفی در مورد تاثیرات فلسفه ی ایران بر افلاطون و تفکرات فلسفی یونان داشتهام و همچنین در مقابل، فلسفه ی ایران تاثیر بسیار زیادی در فلسفه ی شرق داشته اســت. این تاثیرات حتی بر سنتهای مغولی و بودایی نیز مشــخص بوده است همانطور که امروزه شما هنوز شاهد این تاثیر در کشوری بزرگ همچون هند هستید. در کلام دیگر می توان گفت که این کشورها در ریشه های خود از تفکرات و فلسفه ی سنتی و قدیم ایران تاثیر گرفته اند.اکنون ما به این نتیجه رســیده ایم که باور برخی که میگویند منشأ علوم انسانی یونان است، باور غلطی است و علوم انسانی کنونی ترکیبی از باورهای مشترک این گروه هاست که البته بخش هایی از آن و مخصوصا فلسفه ی ایران در آن مخفی شده است.
این باور من است که قلب واقعی در ایران است. به همین دلیل است که من اکنون از مبارزات و درگیری های ایرانی ها با دیکتاتورها و غرب حمایت می کنم. ایران اکنون در مرکز مبارزه با تاریکی های جهان قرار گرفته است. من اعتقاد دارم که ایران کشور نور (light of Country )است و فلسفه ی آنها نیز از یک نور شکل گرفته است. ما به این نکته باید توجه داشته باشیم که در تاریکی هیچگونه باوری نمی تواند به درستی رشد کند.
مصاحبه کننده: به نظر شما آیا فلسفه توانسته است ماموریت های خود را در جهان به نتیجه برساند؟
دوگین: بگذارید از زاویه ی دیگری شروع کنیم. اکنون ما در مقابل حمایتشدگان غرب قرار گرفته ایم. غرب خود اکنون در
برای من تعجب برانگیز است که چرا در بین مردم ایران و آنهایی که به فلسفه علاقه دارند تا حد بسیار زیادی علاقه ی افراطی به فلسفه و تفکرات غرب وجود دارد. این رفتار قطعا اتفاقی بسیار منفی است.
شرایط پایان باورهای صحیح فلسفی و متافیزیکی قرار گرفته است. فلسفه فاصله ی زیادی با آنچه در غرب به عنوان فلسفه شناخته میشود دارد. این مسئله البته قدم به قدم اتفاق افتاده و فلسفه ی غرب از فلسفه ی واقعی در جهان فاصله گرفته است.در این مورد هم میتوان گفت که فلسفه ی مدرن انقلابی علیه افلاطون بوده است. شاید این اتفاق را می توان به عنوان پایان فلسفه در غرب شناخت. البته آنها به این نکته توجه نکردند که اگر تفکرات افلاطون نبود شاید نمی توانستند هیچگاه به غرب به معنای کنونی دست پیدا کنند. زمانی که آنها این دیدگاه را از دست دادند، فلسفه هم در غرب دیگر معنای خود را از دست داد.تصور من آن است که ایران و روسیه در موقعیت مناســبی قرار دارند چراکه توانسته اند در مقابل فشار غرب مقاومت کنند. البته نمی شود این مسئله را انکار کرد که ما هم تحت تاثیر آنچه به عنوان فلسفه از طرف غرب معرفی می شود قرار گرفته ایم و از آن تاثیر پذیرفته ایم. برای مثال برای من تعجب برانگیز است که چرا در بین مردم ایران و آنهایی که به فلسفه علاقه دارند تا حد بسیار زیادی علاقه ی افراطی به فلسفه و تفکرات غرب وجود دارد. این رفتار قطعا اتفاقی بسیار منفی است. اگر این روش و مسیر ادامه پیدا کند شاید روزی دیگر ما شاهد فلسفه ی ایران نباشیم. این اتفاق نابودی باورهای ایرانی را در پی خواهد داشت.تنها راه مقابله با این اتفاق و حفظ فلسفه، آموزش فلسفه ی حقیقی در مقابل فلسفه ی غرب است. آموزش دوباره و تاکید بر باورهای سهروردی و ملاصدرا و باورهای فلسفی شیعیان راه نجات فلسفهی ایران در مقابل فلسفه ی غرب است. البته باید به این نکته هم توجه کرد که این مبارزه فقط از بیرون نیست و مبارزه در درون این باورها هم وجود دارد. مبارزه علیه لیبرالیسم مرکز این اتفاقات را تشکیل می دهد.تصور من آن است که هر فیلســوفی در ایران که از طرفداران پوپر محسوب می شود در اصل دشمن ایران و دشــمن باورها، فلسفه و سنت ایران است. در مقابل آنهایی که از طرفداران هایدگر در فلسفه و همچنین باورهای احمد فردید باورهای شیعه و تفکرات ایرانی در ایران هستند، جایگاه بهتری در این فضای مبارزه و درگیری باورها دارند.افرادی که در ایران در جهت پوپر اقدام می کننــد، در جهت ایاالت متحده و متفکران آنها قرار دارند. در طرف دیگر آنهایی که مقابل این فلسفه هستند طرفداران هایدگر و طرفداران سهروردی و ســنت ها و باورهای شیعه و تفکرات و اقدامات آیت الله خمینی هستند. اینها در جهت خدا اقدام می کنند.
ما هم در روسیه شرایط مشابهی داریم. دیدگاه ما در روسیه بر پایهی دین مسیحیت ارتدکس و دنباله روی از سنتها و ریشههای مسیحیت بنا شده است.در این شرایط است که نمی توانیم از فلسفه های صحبت کنیم که در تمام جهان مقبولیت داشته باشد. اکنون ما در یک مبارزه قرار داریم. در این مبارزه ســنت ها و باورهای روسیه در مقابل باورهای فلسفی اسلام قرار ندارد بلکه در روسیه رقابت فلسفی بین سنت گراها وفیلسوف های دینگرا با فلسفه ی غرب است. فلسفه ی غرب در حال حمله به جامعه ی روسیه است. این شرایط تقریبا مشابه همان چیزی است که در ایران اتفاق می افتد. در ایران بسیاری از مردم هستند که به دیدگاه کارل پوپر اعتقاد دارند و آن را با هم به اشتراک می گذارند و تبلیغ می کنند. به نظر من این اتفاق خودکشی فرهنگی است. این اتفاق لیبرالیسم، فردگرایی و کاپیتالیسم است. این دیدگاه ها با اسلام رابطه ی مشترکی ندارند و اگر روزی ایران بی قانون در نظر گرفته شود آن روز است که این دیدگاه ها می توانند در ایران جایگاه پیدا کنند. البته فراموش نمی کنیم که در برخی موارد در بین سیاستمداران ایرانی چنین دیدگاه هایی خود را نمایش داده است. لیبرالیســم در روح فلسفه ی ایرانیها جایگاهی ندارد.
مصاحبه کننده: جناب دوگین از نظر شما فلســفه در سال های اخیر چه محدودیت هایی در نقش خود داشته است؟
دوگین: جایگاه و شأن و منزلت فلسفه در جهان در حال فراموشی است. ما در حال حاضر با شرایطی مواجهیم که فلسفه
به نظر من به طور کلی ادبیات فقط نقش انتقال دهنده ی دیدگاه های فیلسوفان را دارد و فراتر از این، نمیتوان نقشی برای آن در نظر گرفت.
روشی تکنیکی تصور میشود. اکنون از فیلسوفان به عنوان کسانی استفاده می شود که میتوانند شرایط فضای سیاسی و اجتماعی را به سمتی که دولتمردان می خواهند هدایت کنند. به آنها برای این کار پول پرداخت شده است. اکنون فیلسوفان، ابزاری در دست سیاستمداران هستند. وقتی که فیلسوفان این روش را قبول کنند، کرامت و شأن خود را از دست داده اند. نقش ما این است که این مســیر را تغییر دهیم چراکه این شرایط با فلسفه ی حقیقی فاصله ی بسیاری دارد. شما نمی توانید فیلسوفان را با پول بخرید. شما نمی توانید فیلسوفان را برای دفاع از روش خود استخدام کنید. این فیلسوفان حقیقی هستند که با استدلال های بجا و مناسب خود اذهان عمومی را به سمت حقیقت هدایت می کنند. باید گفت که نقش فیلسوفان در اصل پادشاهی جهان است، در حالی که آنها امروز مانند سربازان مجبور به اجرای دستورات حکمرانان هستند. نخبگان واقعی، متفکران جامعه هستند که با همراهی رهبران معنوی جامعه را هدایت می کنند. هرکسی که با این شرایط موافق باشد که فیلسوفان باید در دست حکمرانان باشند، جایگاه فیلسوفان را در پایینترین مرتبه قرار داده است. حکمرانان هر جامعه باید این را بدانند که فیلسوفان می توانند نقش بهترین مشاوران آنها را ایفا کنند و این جایگاه اصلی آنهاست؛ می توانند با ارائه ی دیدگاه های خود جامعه را به بهترین جایگاه هدایت کنند نه آنکه فقط خواسته های شخصی حاکمان را در بین مردم تایید کنند. چنین فیلسوفی جامعه را به سمت تباهی و تاریکی می کشاند. نقش فیلسوفان در جامعه ای که جایگاه اصلی آنها را شناخته است، نمایش افق های روشن به هدایتگران جامعه است. فیلسوفانی که در اختیار جامعه اند و عموم مردم را مورد توجه قرار می دهند، نقش خود را به خوبی اجرا می کنند. فیلسوفان واقعی رفتارها، اقدامات و اهداف خود را در مسیر کمک به مردم ضعیف جامعه قرار می دهند. این در حالی است که این روزها فیلسوفانی که مبنای آنها فلسفه ی غرب است، همه ی تلاش خود را برای حفظ منافع طبقه ی قدرتمند به کار می بندند. باید به فیلسوفان احترام گذاشته شود و جایگاه آنها در بهترین جای جامعه باشد اما آنها هم باید به این نکته توجه کنند که وظیفه شان هدایت تفکر و کمک به تمام مردم جامعه است وگرنه دیگر بخشی از جامعه نخواهند بود. اگر چنین فیلسوفانی گسترش پیدا کنند، به پایان انسانیت نزدیک میشویم.وضعیت فلسفه در جایگاه مناسبی قرار ندارد. امروزه ما در حال از دست دادن فیلسوفان و باورها و تفکر در جامعه هستیم. ما نقش فیلسوفان در جامعه را نمیبینیم. فیلسوفان حقیقی دارند فراموش میشوند. فیلسوفان نباید در میانه ی جامعه قرار بگیرند بلکه نقش آنها باید در بالاترین نقطه ی جامعه باشد.
اگر فیلسوفان پادشاه جامعه نباشند، فیلسوف نیستند. نباید کاری کنیم که فیلسوفان نقش سربازان جامعه را بازی کنند با توجه به نکاتی که مطرح کردید اکنون و سالهای اخیر چه نقصهایی در ادبیات و فلسفه وجود دارد؟به نظر من به طور کلی ادبیات فقط نقش انتقال دهنده ی دیدگاه های فیلسوفان را دارد و فراتر از این، نمیتوان نقشی برای آن در نظر گرفت. هیچ سرنوشت خاصی در هنر ادبیات وجود ندارد و تنها می تواند حقایق فلسفی را انتقال دهد.البته مســیرهای متفاوتی هم وجود دارد. برای مثال در شعر شما می توانید برخی از دیدگاه های سخت فلسفی را به شــکلی روان و تمثیلی بیان کنید. یعنی ادبیات این توانایی را دارد که دیدگاه های فلسفی و حتی متافیزیکی را به شکلی جدید بیان کند.پس در این شرایط هنر و ادبیات میتوانند در خدمت فلسفه و دیدگاه های فلسفی قرار گیرند. برای مثال در شعرهای صوفی ها یا شعرهای شیعیان برخی از حقایق متافیزیکی به گونه ای انتقال پیدا می کنند که به شکل فلسفی قابلیت بیان درست برای عموم را ندارند. این انتقال می تواند از اهداف و سرنوشت باورها و دیدگاه های فلسفی باشد. در این شرایط است که می توان گفت ادبیات حقیقی، ادبیاتی است که بتواند دیدگاه های فلسفی را انتقال دهد. تصور من آن است که اکنون برخی نویسندگان در جهان وجود دارند که این سنت را ادامه می دهند. همانطور که اخیرا یوری مملیو yuri) (mamleev،نویسنده ی فلســفی و متافیزیکی روسی، اینگونه نوشتار را دنبال می کرد. ما باید تلاش کنیم گفتارهای فلســفی را به شکل ادبیات دربیاوریم چراکه در انتقال فلســفه جایگاه بسیار مهمی دارد. نباید ادبیات را دست کم بگیریم زیرا ادبیات، نقش آموزشی بسیار گستردهای دارد. تصور من آن است که اکنون به خاطر نبود نویسندگان واقعی برای نگارش ادبیات واقعی دچار مشکل شده ایم. شــاید ما بتوانیم در ادبیات معمول و در میان شاعران افراد ارزشــمندی را پیدا کنیم اما در عرصه ی ادبیات فلسفی افراد مناسبی را نمی شناسیم. آن چیزی که ما از دســت داده ایم، هنری است که بتوانیم آن را به عنوان هنر واقعی در عرصه ی ادبیــات معرفی کنیم.
در این عرصه می توان از افرادی چون ژان پائولسکو، نویسنده ی فرانسوی یاد کرد که آثار فلسفی و دینی مختلفی دارد. البته من در مورد ادبیات مدرن ایران اطلاعات گستردهای ندارم و شاید این مشکل از طرف من باشد. شاید در ایران هم با چنین نویسندگانی مواجه باشــیم. اگر چنین متنهایی در ایران نوشته شده باشد در دسترس قرار گرفتن ترجمهی روسی آنها در کشور ما مورد توجه قرار می گیرد. من بسیار خوشحال می شوم که دوستان ایرانی من بتوانند برخی از اینگونه نویسندگان و آثارشان را به ما معرفی کنند. توجه و ترجمهی این آثار قطعا برای ما مفید خواهد بود. البته در نقطه ی مقابل هم مشکلی اساسی وجود دارد؛ جامعه ی ایرانی هم شناخت درستی از جامعه و آثار روسیه ندارد. ما باید این نبود شناخت بین دو کشور و ملت را حل کنیم. همه ی متن های مناسب باید بین دو کشور ترجمه شود اما من به عنوان یک فیلسوف ترجیح می دهم که از بین آثار ایرانی ابتدا نظریات افرادی همچون ملاصدرا و سهرودی در روسیه ترجمه شود. البته من به کمک تعدادی از دوستان ایرانی خود بخشی از نظریات این افراد را به روسی ترجمه کردهام ولی این مقدار قطعا کافی نیست و باید بتوانیم آثار این افراد را به تمام زبانهای اروپایی و در سطح بسیار گستردهای ترجمه کنیم چراکه دیدگاه های افرادی چون ملاصدرا در معرفی فلسفه و منطق ایرانی ها به جهان بسیار موثر است و تاثیرات بسیار گســتردهای را در سطح جهان خواهد داشت. اروپایی ها و آمریکایی ها هنوز ملاصدرا را نمی شناسند.
مصاحبه کننده: جناب دوگین شــما تئوریای با نام »تئوری چهارم سیاست» را به جهان معرفی کرده اید. ابتدا قــدری در مورد این تئوری برای مخاطبان خردنامــه صحبت کنید و همچنین در صورت امکان به این ســوال پاسخ دهید که ایران چه نقشی در تئوری شما و به طور کلی جایگاه مبارزه ی تفکرات در جهان دارد؟
دوگین: تئوری چهارم سیاست با این دیدگاه آغاز میشود که باورهای لیبرالی کاملا غلط است. اگر شما لیبرالیسم را رد
در دنیای امروز سیاست به نقطه ی پایان خود رسیده است. اکنون با ظهور برخی اتفاقات مهم در جهان باید راه جدیدی را به جهان معرفی کرد. حال راه چاره، طراحی و تدوین تئوری چهارم سیاست اســت که کنار کمونیسم فاشیسم و لیبرالیسم قرار نمی گیرد.
کنید باید جایگزین مناسبی را نیز برای آن معرفی کنید. ایده ی من این است که اگر می خواهیم ضدلیبرال باشیم نباید فقط کمونیست یا فاشیست باشیم. سنت و ارزش ها در عصر مدرن در حال سقوط است. ایدئولوژی های اصلی جهان در قرن اخیر شامل لیبرالیسم، کمونیسم و فاشیسم میشوند. لیبرالیسم اولین تئوری سیاسیای بود که در قرن ۱۸ به وجود آمد و توانست خود را به عنوان موفق ترین تئوری معرفی کند. لیبرالیسم این ادعا را داشت که میراث دوران روشنگری است. این تئوری با عصر مدرن مطابقت بســیاری دارد. دومین تئوری یعنی کمونیسم بعد از لیبرالیسم شکل گرفت و سعی میکرد این دیدگاه را نقد کند و مخالف نظام بورژوازی و کاپیتالیستی بود. سومین دیدگاه این عصر هم فاشیسم معرفی می شود که همزمان که از مدرنیته دفاع میکرد، به آرمانها و سنت هم روی آورد. البته تئوری فاشیسم به سرعت مرگ را تجربه کرد. وقتی که این دیدگاه از بین رفت تقابل تئوری لیبرالیسم و کمونیسم گسترش پیدا کرد و جهان به دورانی که از آن به نام جنگ سرد یاد می کنند وارد شد.
در دنیای امروز سیاست به نقطه ی پایان خود رسیده است. اکنون با ظهور برخی اتفاقات مهم در جهان باید راه جدیدی را به جهان معرفی کرد. حال راه چاره، طراحی و تدوین تئوری چهارم سیاست اســت که کنار کمونیسم فاشیسم و لیبرالیسم قرار نمی گیرد. تئوری چهارم سیاست خودبه خود نمی تواند در اختیار ما باشد. تئوری چهارم سیاست اگر می خواهد با لیبرالیسم مخالفت کند نمی تواند ادامه ای بر تئوریهای دوم و سوم باشد.همانطور که گفتم سنت، مذهب، خانواده و ارزش ها در عصر مدرن در یک سراشیبی قرار گرفته است و لیبرالیسم، آزادی، سکس آزاد و دوری از خدا را ترویج می کند. البته هر سه تئوری نیز این رفتار را دنبال می کنند. برای مثال نیچه از مرگ خدا صحبت می کرد و وبر از جادوی جهانی سخن می گفت. این دیدگاه ها به این جایگاه رســیده بودند که انسان جای خدا را گرفته و فلسفه و علم جایگزین مذهب شده است. دوران پسامدرن هم بیتفاوتی نسبت به دین را ترویج می کند. بدترین نکته آن است که چنین تصوراتی قطعا بدتر از بی خدایی و ماتریالیسم است. آنها از دین در راستای اهداف استفاده می کنند. مثال بوش گفته بود که خدا به او گفته که به عراق حمله کند! درک ما از ارزش ها متفاوت از ایاالت متحده و غرب اســت. این یک مسئله ی بنیادی است. ما به شکل شایسته مردم را به سنتهای گذشته ی خودشان معرفی کردیم. شرایط بسیار ســختی وجود دارد و من امیدوارم بتوانیم به نتیجه برســیم. حاال به بخش دوم ســوال شما جواب میدهم. ایران مثال خوبی برای یک مبارز است. ایران و تفکرات ایرانی مقابل تمام این سه دیدگاه مخرب جهان ایستاده است و از هویت خود دفاع میکند. این دیدگاه ها و دفاع از سنت ها ریشه در باورهای شیعه و همچنین دیدگاه افرادی همچون ســهروری دارد. ما می توانیم ساختار سیاسی ای را شکل دهیم که بر اساس هیچکدام از سه دیدگاه سیاسی موجود در جهان نباشد. این دیدگاه نتیجه ی خود را نمایش داده و توانسته است جامعه هایی همچون ایران را شکل دهد.قطعا برای ایرانیان -به نسبت دیگر مردم جهان- آنچه که من در تئوری چهارم سیاست می گویم بسیار قابل درکتر است چراکه آنها نشان داده اند که می توانند مقابل ایــن دیدگاه ها ایســتادگی و مقاومت کنند و نتیجه ی آن را نیز دیده اند. برای ما در روسیه تئوری چهارم سیاست بر مبنای باورهای مسیحیان ارتدکس شکل می گیرد و در ایران بر مبنای دیدگاه های شیعه خود را نشان داده است. مردم و متفکران کشورهای دیگر هم باید بتوانند دیدگاهی متناسب با این تئوری را در بین باورهای خود کشف و از آن تبعیت کنند.
|انتهای پیام|