رسانه تحلیلی تصویری بهمن؛ گاهی بهتر است به جای دور ایستادن و گزارش کردن رخداد و ماجرا ، آن را زندگی کرده و این زیستن را نیز روایت کنیم. همزیستی با سوژه و روایت این هم زیستی بیش از اینکه بخواهیم سوژه ها را به نظاره بنشینیم وگزارش کنیم، فهم بهتری به دست میدهد. آنچه در مجموعه «مردم نگاریهای خانم معلم» با آن مواجه خواهیم بود روایت های همزیستانه خانم زینب یارمحمدی است با سوژههایی که به سراغ آنها میرود.
خانم معلم در اولین روایت خود به سراغ شهرک محلاتی رفت و در روایت «نگاهی از درون به شهرک شهید محلاتی» شکاف نسلی این شهرک دولت ساخته را بررسی کرد. او در بار دوم به سراغ خیابان شهید فیاضی (فرشته) رفته و روایت خود از تجربه مدرنیته ایرانی را در روایت «در خیابان فرشته چه خبر است؟!» به نگارش در آورده است. خانم یار محمدی در بار سوم در روایت «برخورد از نوع چهارم با کافه نخلستانیها» به سراغ کافه نخلستان رفته است؛ کلونی مذهبیهای انقلابی و سعی کرده درباره جدانشینی ایدئولوژیک با اهالی کافه نخلستان گفتوگو کند . نویسنده در بار چهارم به سراغ پردیس تئاتر شهرزاد رفت ، شلوغترین پردیس تئاتر کشور و درباره کلونی تئاتریهای پایتخت روایت خود را در «ملاقات با شلوغی در پردیس تئاتر شهرزاد» به نگارش در آورد. خانم معلم در روایت پنجم خود به مجتمع مسکونی آ اس پ و برج بین المللی رفت و زندگی کلونی ثروتمندان را در روایت « آن سوی دیوارهای مجتمع «آ اس پ» و «برج بینالمللی تهران» به نگارش در آورد. خانم یار محمدی در مردمنگاری ششم خود به سراغ مسجد امیر محله امیرآباد رفت. مسجدی که در شب های قدر شاهد حضور چند ده هزار نفره شهروندان تهرانی است. او که مراسم عرفه را برای روایت نگاری خود برگزیده نتیجه را در روایتی با عنوان « از اذان ظهر تا اذان مغرب در مسجد حضرت امیر (ع) » به نگارش در آورد. خانم یارمحمدی در روایت هفتم خود امامزاده علی اکبر محله چیذر و مراسم محرم حاج محمود کریمی را برگزید و در روایتی با عنوان «اینجا برای همه جا هست!» گزارشی نزدیک از یک آیین عزاداری در ابتدای سده پانزدهم هجری شمسی در پایتخت را پیش چشم مخاطب می نمایاند . روایت هشتم درباره یک آریشگاه زنانه در خیابان زعغرانیه تهران است. روایتگر در این گزارش سعی کرده اقتصاد آریشگاه زنانه در پایتخت را به شکل واقعی به مخاطب بنمایاند
زینب یار محمدی : چند تا ماشین خارجی جلوی درب آپارتمان پارک شدهاند و رانندههای منتظرِپشت فرمان، سرشان را در گوشی فرو بردهاند. از لابلای همین ماشینها عبور میکنم و وارد آپارتمان میشوم، روی میز کنار درب ورودی نوشته شده: "ورود آقایان ممنوع" از کنارش میگذرم و پلهها را بالا میروم تا به سالن برسم.
آرایشگاه علیرغم تصورم شلوغ است و همه در حال رفت و آمد هستند، به محض ورودم سرها به سمتم میچرخد و خیلی زود رو برمیگردانند.
خانمی با لباس سفید آستین کوتاهی، پشت پیشخوان نشسته است، سلام میدهم با خوشرویی و البته با عجله جواب سلامم را میدهد، همزمان هم به مشتریها و سؤالاتشان میرسد و هم جواب تلفنها را میدهد.
مگر ورود آقایان ممنوع نبود!
خودم را معرفی میکنم، نگاهی به دفترش میاندازد و میگوید: "بله ، اجازه بدید براتون فیش صادر کنم، شما هم اگر
مردی از پلهها بالا میآید، به سرعت به داخل یکی از اتاقها میدوم و غرزنان میگویم: "مرد اینجا چکار میکنه!؟" مگر ورود آقایان ممنوع نبود! همه، جوری نگاهم میکنند که "خب حالا چی شده مگه!" از چشمانشان پیداست.
مایل هستی میتونی تو لابی بغل (و با دست پشت سرش را نشان میدهد) لباسات رو سبک کنی".
فیشی به دستم میدهد و راهنماییام میکند که به کدام بخش و اتاق بروم.
وارد لابی مذکور میشوم، راهرویی است که به آشپزخانه و محل استراحت پرسنل منتهی میشود.
خانمها همين جا لباسهایشان را درمیآورند و در کمد آویزان میکنند، چادرم را تا میکنم و در کمد آویزان میکنم، میپرسم: " کیفم رو هم میتونم بذارم همین جا؟" یکی از خانمها میگوید: نه! مسئولیتی در این زمینه قبول نمیکنند. کیف سنگینم را روی شانه میاندازم و می روم توی سالن .
پوشش من بین حاضران کمی نامتعارف است، همه تقریبا نیمه عریان هستند و من تازه میخواهم سنجاق روسریام را باز کنم! مردی از پلهها بالا میآید، به سرعت به داخل یکی از اتاقها میدوم و غرزنان میگویم: "مرد اینجا چکار میکنه!؟"
مگر ورود آقایان ممنوع نبود! همه، جوری نگاهم میکنند که "خب حالا چی شده مگه!" از چشمانشان پیداست.
سودابه، همان که پشت پیشخوان نشسته بود، میرود دم درب و پاکتی را از آقا میگیرد و برمیگردد، رو به من میگوید: رفت،بیا.
هجده سالههای حرفهای و پر درآمد
سالن تقریبا بزرگی است که پنج بخش کلی برای ارائه خدمات آرایشی دارد.
پیش خودم اگر بیست روز در ماه کار کند و فقط مانیکور ساده انجام دهد حداقل صد میلیون درامد کسب می کند.
کنار پیشخوان و چند پله بالاتر، قسمت پدیکور، مانیکور و به طور کلی بخش خدمات ناخن است و نه نفر در اینجا مشغول کارند، همه جوان هستند و زیر ۲۵ سال سن دارند.
بعضی از مشتریها ژورنالی روبرویشان هست تا رنگ و طرح و مدل ناخن را انتخاب کنند.
دو سه نفری هم هستند که برای خدماتی نظیر لاک و ژلیش و کاشت ناخن نیامدهاند، بلکه فقط برای مانیکور ساده پشت میز ناخنکار نشستهاند و ناخنکار با ابزار مخصوصش، روی ناخن کار میکند و اطرافش را میتراشد و صیقل میدهد. اینجا یکی از شلوغترین قسمتهای سالن است.
از سِودا حرفهایترین(شما بخوانید گرانترین) مانیکوریست سالن که با موهای کاملا کوتاه و لباس پسرانه، بیشتر شبیه یک پسر ۱۷-۱۸ ساله است، درباره کارش میپرسم، همانطور که ناخن مشتری را با سوهان برقی، تراش میدهد، توضیحاتی هم به من میدهد و میگوید: زیباتر کردن شکل ناخن و طراحیهای ظریف روی آن کار دوست داشتنی است. اما حوصله زیادی هم میخواهد، به خاطر همین هم دقت کنید ناخنکارها نهایتا ۲۲-۲۳ ساله هستند، سنهای بالاتر خیلی سمت این کار نمیآیند.
درباره لاینهای مختلف کاشت یا طراحی ناخن توضیحاتی میدهد.
_ کدام خدمات یا لاینها طرفداران بیشتری دارد؟
+ کاشت و ژلیش ناخن! البته مشتریهای ما که معمولاً ثابت هستند، تمام مراحل خدمات ناخن را چند هفتهای یکبار دریافت میکنند.
_ همیشه مثل امروز سرتان شلوغ هست؟
+ خب پنجشنبهها عموماً شلوغتر هست.
_ روزانه تقریبا چند نفر برای ناخن مراجعه میکنند؟
+ ۲۰ -۳۰ نفر
_ پس الحمدلله درآمدتون خوبه؟
انگار از این حرفم خوشش نیامده، با لحن گزنده پاسخ میدهد: "درآمدم خوبه، من راضیام، اما دوست دارم یه روزی خودم سالن بزنم، البته این آرزوی همه کسانی هست که تو سالنهای زیبایی کار میکنند."
قیمت یک مانیکور ساده(بدون کاشت، بدون ژلیش) را حدوداً ۲۰۰هزار تومان عنوان میکند. متوجه میشوم که چرا حتی درآمد تقریبیاش را نمیگوید!
پیش خودم اگر بیست روز در ماه کار کند و فقط مانیکور ساده انجام دهد حداقل صد میلیون درامد کسب می کند. اگر یک سوم مراجعه کنندگانش خدمات بیشتری بخواهند با قیمت ها اعلام شده درآمد کسب کرده بیش از دویست میلیون تومان می شود. که البته بخشی از آن را باید به صاحب آریشگاه بپردازد.
نزدیک پنجره، برای پدیکور و کفسابی پا، دو مبل در ارتفاعی بالاتر، قرار داده شده تا پدیکوریست راحتتر کارش را انجام دهد.
خانمی به پشتی مبل تکیه داده و مجلهای خارجی را ورق میزند که موضوعش مد و فشن است. پایش در دست رژین است و رژین با پولیش دور ناخن پایش را تمیز و مرتب میکند. آنقدر این صحنه برایم آزار دهنده است که نمیمانم و میگذرم.
فضایی را با دیوارهای کاذب و تزئینی از خدمات ناخن جدا کردهاند که خدمات رنگ مو در آنجا ارائه میشود. همزمان نه نفر روی صندلیهای مخصوص نشستهاند و ۴-۵ نفر هم روی سر آنها کار میکنند، وقتی از یکیشان که خیلی آرام و با دقت رشتههای موی یکی از مشتریها را جدا میکند و با فرچه رنگ مالی میکند، درباره نوع رنگها و هزینه رنگ مو میپرسم، میگوید: "مژگان جون باید حجم موهاتون رو ببینه و بگه چه رنگی بهتره و چقدر در میاد"
میگویم: "مژگان جون کدومشونه؟"
با دست نشانم میدهد؛ "اونی که جلوی سر شوره"
به سراغش میروم، میگوید: "دستم بنده، بذارید شستشوی موی ایشون که تموم شد، میرسم خدمتتون"
تا کار مژگان تمام شود، نگاهی به کار بقیه و دور و بر میاندازم، پلههایی چوبی به سمت اتاقی کوچک در بالای این قسمت سالن میروند که البته انگار همه اجازه ورود به آن را ندارند، کنجکاوی نمیکنم.
بعد از رنگ کردن و شستشو که حدودا یک ساعت طول میکشد، خانمها روبروی آینه مینشینند تا کسی موهایشان را سشوار بکشد و خشک کند.
میخواهم با یکی از مشتریها حرف بزنم که مژگان میگوید: در خدمت شما هستم.
دستی به موهایم میکشد و بعد از توضیحات مختصر من و خودش، میگوید:" حدوداً ۳میلیون و ۸۰۰ در میآد"
خسته به نظر میرسد، حق هم دارد، همهاش سرپاست.
دو نفر که بعدا میفهمم مدیر داخلی سالن هستند، مدام از بخشی به بخش دیگر میروند و به روند کارها سرکشی میکنند.
سراغ مدیر اصلی یا سالندار را از آنها میگیرم، میگویند: "ایشون خیلی به سالن نمیآیند، نهایتاً در ماه یک یا دو بار به هر کدام از دو شعبه سر میزنند."
فقط دوبار در ماه سر میزنند! شاید به همین خاطر است که سودا و بقیه آرزو دارند خودشان سالندار باشند!
همه بین هم دیوار کشیدهاند
کنار در ورودی سالن یک اتاق انتظار هست که به قدر هشت نفر جا دارد، به آنجا میروم.
روی مبل یک جای خالی هست، همانجا مینشینم.
هفت نفر دیگر منتظر هستند تا نوبت شان برسد.
یکی که لباس فرم شرکتی به تن دارد، سرش را به دسته مبل تکیه داده و چرت میزند، بقیه اما همه گوشی به دست در دنیایی دیگر سیر میکنند، یکی چت میکند و زیر لب میخندد؛ دیگری استوریها را دیده و ندیده، با صدای بلند رد میکند.
دختری که کنارم نشسته فیلم خارجی به زبان اصلی میبیند و ... خلاصه هرکدام خود را به چیزی مشغول کردهاند و کاملاً خودخواسته بین هم دیوار کشیدهاند.
ده دقیقهای مینشینم، از ابتداییترین روشها برای ارتباط گیری با آنها استفاده میکنم، اما موفق نیستم.
انگار این بیاعتنایی و توجه نکردن به پیرامون، بخشی از شخصیتشان شده، همه غرق در جهان خودشان هستند!
مانیکور در زعفرانیه رنگ مو در ترکیه
دل را به دریا میزنم و از دختر جوانی که موهای نامرتبی دارد و مثل اکثر مشتریهای اینجا گوشی آیفون سیزده به دست
_ همیشه میآیی اینجا؟ + بله، برای ترمیم یا طرح جدید هر دو سه هفتهای یکبار اینجا هستم. کارشان خوب است. هزینهاش هم مناسب است. (از قرار معلوم هربار ۸۰۰ هزار تومان برای خدمات ناخن پرداخت میکند!) _ موهایت را هم اینجا رنگ کردهای؟ + نه، من فقط برای ناخن میآیم اینجا، موهایم را در ترکیه رنگ کردهام. _ چرا؟ + آنجا حرفهایتر هستند.
دارد و از خودش عکس میگیرد، میپرسم:
_ برای کوتاه کردن مو آمدهای؟
+ نه،(نگاهم میکند) آمدهام برای مانیکور، پدیکور و ژلیش.
_ همیشه میآیی اینجا؟
+ بله، برای ترمیم یا طرح جدید هر دو سه هفتهای یکبار اینجا هستم. کارشان خوب است. هزینهاش هم مناسب است.
از قرار معلوم هربار ۸۰۰ هزار تومان برای خدمات ناخن پرداخت میکند!
_ موهایت را هم اینجا رنگ کردهای؟
+ نه، من فقط برای ناخن میآیم اینجا، موهایم را در ترکیه رنگ کردهام.
_ چرا؟
+ آنجا حرفهایتر هستند.
ساکن زعفرانیه است و معتقد است هر کدام از سالنها در زمینهی خاصی بهتر هستند و اینطور نیست که همهی خدماتشان عالی باشد.
+ "مثلاً نیکادل تو فرشته، تو میکاپ عروس حرف اول رو میزنه ولی کار ناخنش خیلی رو زبونها نیست! یا غزل زرگریان تو سعادتآباد بیشتر رو میکروبلیدینگ کار میکنه، اینجوری نیست که همه خدمات رو بتونی تو یه سالن به صورت عالی دریافت کنی."
_ "خود شما اینها رو تجربه کردید یا بیشتر از روی شنیدههاست؟"
+ "بیشترش رو خودم تجربه کردم، راستش من چون زیبایی و سلامت پوست و مو برام خیلی اهمیت داره، خیلی وقتم رو تو سالنهای زیبایی میگذرونم، به خاطر همین میدونم کدوم سالن تو چه زمینهای خدمات بهتری ارائه میده!"
میخواهد توضیح بدهد که صدایش میزنند.
کودکی در دنیای بزرگسالی
دختر ۸_۹ سالهای در راهرو میرود و میآید و مدام تصویرش را در آینه چک میکند، ناراضی به نظر میرسد، با خود میگویم: "حتما منتظر است کار مادرش تمام شود، طفلی در این محیط حوصلهاش سر رفته!" که خانم جوان بیست و هفت-هشت سالهای با پوششی متفاوت و البته مناسب وارد اتاق انتظار میشود و روی نیمکت، روبروی من مینشیند و صدا میزند: سایه بیا اینجا.
و همان دختر بیحوصله با اخم وارد میشود و کنارش مینشیند.
سایه غر میزند که : "من نامتقارن میخواستم، این رو الان بزنم پشت گوشم، هر دو یه اندازه است."
مادرش میگوید: همین هم خوشگله، حالا اگه میخوای، بگم کوتاهترش کنه، ولی اگه بدتر شد دیگه به من ربطی نداره"
و همین "اگه بدتر شد" سایه را در برزخ انتخاب گذاشته بود و نمیتوانست تصمیم بگیرد، به خاطر همین کلافه بود.
تازه متوجه میشوم قضیه از چه قرار است و من فراموش کردهام که بچههای نسل جدید از خیلی وقت پیش، مرزهای کودکی و بزرگسالی را برهم زدهاند و دغدغههایشان دیگر کودکانه نیست!
رو به سایه میگویم: "خب برو همون قدر که دوست داری کوتاهش کن، اگه اونی که میخوای نشد، آخرش اینه که چند هفته موی خیلی کوتاه رو تحمل میکنی، دوباره بلند میشه، اون وقت بیا درستش کن."
سری تکان میدهد و چیزی در گوش مادرش میگوید، انگار تصمیمش را گرفته ... باهم از اتاق خارج میشویم.
درآمد مو هم مثل ناخن بالا است
برای کوتاه کردن و براشینگ مو دو اتاق در نظر گرفته شده است. وارد اتاق "هیر کات!" میشویم.
(نمیدانم چه اصراری است که از کلمات انگلیسی استفاده کنند!؟) در این اتاق هم ۶ صندلی و ۶ آرایشگر حضور دارند و همه مشغول کوتاه کردن موی خانمها در مدلهای مختلف هستند.
سایه منتظر است یکی از صندلیها خالی شود.
از مینا که تازه شروع به کوتاه کردن موی مشتری کرده است، میپرسم: کوتاه کردن موی یک مشتری چقدر طول میکشد؟
میگوید: ۴۰_ ۴۵ دقیقه
_ و هزینهاش چقدر میشود؟
+ با توجه به مدلی که میخواهید ۳۸۰ تا ۴۵۰ هزار تومان.
روزانه بیش از ده مشتری دارد. دارد توضیح میدهد که گیره مو از دستش میافتد، خم میشوم، برمیدارمش و به او میدهم. مهربان نگاهم میکند و ۳-۴ بار تشکر میکند! انگار از من مشتری توقع نداشت؛ نميدانم!
به موهایم نگاهی میاندازد و مدلی را پیشنهاد میکند.
صندلی خالی نیست، باید منتظر باشم، محض پر کردن وقت، سری هم به اتاق کناری میزنم. "براشینگ مو" همان حالت دهی مو با سشوار و اتوی مو و .. است.
فرناز از همه کارکنان این سالن سانتیمانتالتر به نظر میرسد، اینجا فقط دو صندلی هست و فرناز موی همان یک مشتری را فر میکند و توضیح میدهد که "شما چون حالت مدیوم میخواهید هزینهاش میشه ۲۳۰ هزار تومن، وگرنه مثلا فر ریز رو ۴۲۰ یا بیشتر میزنم، یا نه بعضیها میآن میخوان موهاشون برای یه شب حالت بگیره، اون هزینهاش میشه ۱۵۰ تومن"
خانم میپرسد: "جنس مو یا حالت پذیری مو تأثیری نداره یعنی؟"
فرناز توضیح میدهد، اما نمیمانم، میخواهم نگاهی هم به آخرین اتاق این سالن بیاندازم، پس به اتاق خدمات ابرو میروم که سمت چپ سالن است. اینجا هم پر مشتری و شلوغ است.
اتاق به دو قسمت تقسیم شده، یک قسمت مخصوص میکروبلیدینگ، لیفت ابرو و مژه، خط چشم و خط لب و ریمو و ... است و قسمت دیگر اصلاح ابرو و صورت، رنگ ابرو و ... است.
طراحی روی بوم زنده!
بهاره به قول خودش فی مستررسمی در لیفت و لمینت در ایران است.
معلوم است که از کارش راضی است، تمام طول هفته را کار نمیکند، دو روز در هفته استراحت میکند. بقیه روزها هم حدودا ۶ تا ۷ ساعت در سالن مشغول است. البته روزهایی در ماه هم برای آموزش و ورکشاب وقت میگذارد که خب درآمد مجزایی دارد.
مشغول کار روی مژه خانمی است که روی تخت دراز کشیده ... سر صحبت را باز میکنم.
میگوید: "از دوران دبیرستان به هنر علاقه داشتم، به نظرم این کار هم یک کار هنری است. مثلا یک نقاش روی بوم طرح میزنه ولی ما روی آدم زنده داریم نقش میزنیم."
_ و آدمها رو هنرمندانه زیبا میکنید؟
خیلی رندانه پاسخ میدهد که : "نه، زیباترشون میکنیم، کاری میکنیم زیباییشون به چشم بیاد"
معلوم است که از کارش راضی است، تمام طول هفته را کار نمیکند، دو روز در هفته استراحت میکند. بقیه روزها هم حدودا ۶ تا ۷ ساعت در سالن مشغول است. البته روزهایی در ماه هم برای آموزش و ورکشاب وقت میگذارد که خب درآمد مجزایی دارد.
میگویم: "برای هر مشتری چقدر وقت میذاری؟"
+ " لیفت مژه یا ابرو ۴۰ دقیقه زمان میبرد ولی میکروبلیدینگ (که خیلی هم طرفدار داره) یا ریمو زمان بیشتری لازم دارد، مثلاً برای میکرو حداقل باید دو جلسه رو ابرو کار کنم"
_ "و هزینههاشون چه جوریه؟"
+ " میکرو مجموع دو جلسهاش ۲میلیون تا ۲۲۰۰ میشه ولی لیفت مژه یا ابرو هر کدام ۵۵۰ تومن"
از زندگی شخصیاش میپرسم، متوجه میشوم که تقریبا چندماهی هست که مادر شده و از این اتفاق خوشحال است.
_ "پس الان بچه چند ماهه رو کجا گذاشتید؟ پیش مادرتون؟"
+ " نه، پرستار داره، بعد از بچه دار شدنم ساعت کاریام رو کم کردم و زودتر به خونه میرم"
_ " خب تو این ۵-۶ ساعتی که خونه نیستید، بچه برای تغذیه اذیت نمیشه؟"
+ " خب شیر خشک هست"
_ " شیر مادر نمیشه که"
+ "این هم از سختیهای شاغل بودن و مادر بودنه دیگه ولی خب من اینجوری حالم بهتره"
راست میگفت، این مشکل همه مادران شاغل است.
_ "همکارهای دیگهات همچین مشکلی دارند؟"
+ "فقط یکیشون بچه داره، اکثراً یا مجرد هستند یا تازه ازدواج کردهاند، مثلاً این هانی خانم هنوز مجرده" و لبخند میزند.
چه کسی پول تخصص را می گیرد؟
هانیه که همه هانی صدایش میزنند، گویا از پرطرفدارهای این سالن است. در مدت زمانی که با بهاره مشغول صحبت بودم، حتی ده دقیقه هم بیکار نبود. تا کار یکی از مشتریها تم دقیقه هم بیکار نبود. تا کار یکی از مشتریها تمام میشد فوری دیگری میآمد و مینشست روی صندلی.
کار هانیه اصلاح و رنگ ابروست.
خیلی تر و فرز کار میکند، مثلا برای اصلاح ابروی هر خانم نهایتاً ۱۰ دقیقه وقت میگذارد. روزانه بیش از 30 مشتری دارد.
در یک ساعتی که در آن اتاق بودم، ده نفر به او مراجعه کردند! آنقدر خسته بود که چند نفر که بدون وقت قبلی آمده بودند و میخواستند برایشان وقت بگذارد، را رد کرد.
برای اصلاح ابرو و صورت ۲۲۰ تا ۲۵۰ هزار تومان دستمزد دریافت میکرد!
رنگ یا لیفت ابرو که هزینهی مجزا داشتند.
بگذریم از فیشال صورت (پاکسازی، آبرسانی و جوانسازی پوست است) که هزینه هر جلسه کمتر از یک ساعتش،۸۰۰ هزار تومان است و هایلایتهای بالای سه میلیون تومان ...
درآمدها کمی عجیب به نظر میرسد ولی خب میگویند: پول تخصصمان را میگیریم.
و من فکر میکنم که این "تخصص" چیست و چقدر برایش عمر و پول صرف شده که طی ۵ تا ۱۰ دقیقه، ۱۲۰ تا ۲۰۰ هزار تومان برای صاحبش، آورده دارد؟
از هانی میپرسم دوره آموزش این تخصص چقدر طول میکشد؟
+ نهایتا ۴-۵ ماه ولی باید کار کنی تا حرفهای شوی، فقط آموزش کافی نیست.
_ خود شما چند ساله کار میکنید؟
+ شش سال هست که کار میکنم. سال اول میشود کار را یاد گرفت
روزها و هفتهها و ماههای این متخصصین چندتا از این ده دقیقهها و نیم ساعتها دارد که چندین برابر حقوق سالیانه یک معلم را برایشان رقم میزند؟
با یک حساب سرانگشتی حقوق ماهیانه هانی فقط برای برداشتن ابرو، بیش از ۱۰۰ میلیون تومان است!
تخصص مسئله مهمی است ولی مگر استاد دانشگاه با مدرک دکترا و بالاتر، تخصص ندارد که حدودا 15 میلیون در ماه حقوق میگیرد!
یا کارگر تراشکاری که ساعتها پشت دستگاه میایستد و قطعات کاربردی ظریف را با دقت بالا تولید میکند، نهایتا در ماه ۸ میلیون تومان حقالزحمه دریافت میکند، بی تخصص است؟!
شاید یک خبرنگار یا حتی دبیر در روزنامهها که برای ۸ تا ۱۰ ساعت کار و ... در ماه نهایتا ۸ تا ۱۰ میلیون درآمد دارد آن هم بدون هیچ پشتوانه حمایتی! بیهنر و بدون تخصص است!
اتفاقی ناگوار زیر پوست جامعه در جریان است
یاد ثنا افتادم؛ پارسال دانشآموزی داشتم در پایه دوازدهم که در همان دوران کوتاه کلاسهای حضوری، وسط کلاس اجازه
شاید یک خبرنگار یا حتی دبیر در روزنامهها که برای ۸ تا ۱۰ ساعت کار و ... در ماه نهایتا ۸ تا ۱۰ میلیون درآمد دارد آن هم بدون هیچ پشتوانه حمایتی! بیهنر و بدون تخصص است!
میگرفت و میرفت. کجا میرفت؟ دورهی آموزش آرایشگری!
یکبار به او گفتم: "خوبه که آدم در کنار درسش، یه مهارت یاد بگیره و حتی باهاش کسب درآمد کنه، ولی جوری کلاسهای فوق برنامهات رو تنظیم کن که از کلاست نزنی."
خندید و گفت: "چی میشه مگه؟"
گفتم: "خب تو درسهات لطمه میخوری."
گفت: " آرایشگاه که زدم، یه سال بعدش معلوم میشه تو این کلاسها ضرر کردم و لطمه خوردم یا تو دوره آرایشگری!"
قسمت غمانگیز ماجرا این بود که مادر ثنا، معلم بود! مثل من.
نمیخواهم به ثنا حق بدهم که مدرسه برایش مهم نبود و امتحان مدرسه را دیر آمد چرا که آزمون سطح ۲ آرایشگری داشته . اما گویا جامعه برای آرایشگر زن حق به خصوصی کنار گذاشته و این یک نشانه است. در جامعهای که در پایتخت آن یک آرایشگر 18 ساله بیش از 5 برابر یک استاد جا افتاده دانشگاه درآمد دارد این یعنی اتفاقی ناگوار زیر پوست این جامعه در جریان است.
|انتهای پیام|