رسانه تحلیلی تصویری بهمن؛ گاهی بهتر است به جای دور ایستادن و گزارش کردن رخداد و ماجرا ، آن را زندگی کرده و این زیستن را نیز روایت کنیم. همزیستی با سوژه و روایت این هم زیستی بیش از اینکه بخواهیم سوژه ها را به نظاره بنشینیم وگزارش کنیم، فهم بهتری به دست میدهد. آنچه در مجموعه «مردم نگاریهای خانم معلم» با آن مواجه خواهیم بود روایت های همزیستانه خانم زینب یارمحمدی است با سوژههایی که به سراغ آنها میرود.
خانم معلم در اولین روایت خود به سراغ شهرک محلاتی رفت و در روایت «نگاهی از درون به شهرک شهید محلاتی» شکاف نسلی این شهرک دولت ساخته را بررسی کرد. او در بار دوم به سراغ خیابان شهید فیاضی (فرشته) رفته و روایت خود از تجربه مدرنیته ایرانی را در روایت «در خیابان فرشته چه خبر است؟!» به نگارش در آورده است. خانم یار محمدی در بار سوم در روایت «برخورد از نوع چهارم با کافه نخلستانیها» به سراغ کافه نخلستان رفته است؛ کلونی مذهبیهای انقلابی و سعی کرده درباره جدانشینی ایدئولوژیک با اهالی کافه نخلستان گفتوگو کند . نویسنده در بار چهارم به سراغ پردیس تئاتر شهرزاد رفت ، شلوغترین پردیس تئاتر کشور و درباره کلونی تئاتریهای پایتخت روایت خود را در «ملاقات با شلوغی در پردیس تئاتر شهرزاد» به نگارش در آورد. خانم معلم در روایت پنجم خود به مجتمع مسکونی آ اس پ و برج بین المللی رفت و زندگی کلونی ثروتمندان را در روایت « آن سوی دیوارهای مجتمع «آ اس پ» و «برج بینالمللی تهران»» به نگارش در آورد. خانم یار محمدی در مردمنگاری ششم خود به سراغ مسجد امیر محله امیرآباد رفت. مسجدی که در شب های قدر شاهد حضور چند ده هزار نفره شهروندان تهرانی است. او که مراسم عرفه را برای روایت نگاری خود برگزیده نتیجه را در روایتی با عنوان « از اذان ظهر تا اذان مغرب در مسجد حضرت امیر (ع) » به نگارش در آورد. خانم یارمحمدی در روایت هفتم خود امامزاده علی اکبر محله چیذر و مراسم محرم حاج محمود کریمی را برگزیده است. آنچه می خوانید روایتی نزدیک از این مراسم عزاداری است:
امام زاده علی اکبر چیذر در روزهای برگزاری مراسم عزاداری اباعبدالله
زینب یارمحمدی؛ پس از خروج از ایستگاه مترو قیطریه سوار ون که شدم، مسافرها تکمیل شدند و ماشین راه افتاد.
درختها همیشه موجب نشاطند و زیبایی!
هرچند ساخت و سازهای جدید، همچنان قربانی میگیرند اما در این منطقه هنوز درختها در گوشه و کنار، سایهشان را بر سطح آسفالت خیابان، گستراندهاند و هنوز صدای وزش باد و صدای شاخ و برگ درختان، در میان صدای بوق ماشینها گم نشده!
آدمهایی که توی ماشین نشستهاند، همه شمایلی شبیه به هم دارند، همه حتی مردها و زنها هم شبیه همند!
علاوه بر مقصد مشترک، لباسهای مشکی که پوشیدهاند هم، آنها را شبیه هم کرده!
حتی بچههای کوچک ۳_۴ ساله هم سیاهپوش حسین(ع) هستند.
جوانی داشت با تلفن صحبت میکرد، با شوخی به دوست پشت خطش میگفت: "من میرم حاج محمود، همین که تموم بشه، میام، به رائفیپور بگو صبر کنه تا برسم." اینکه چرا باید کسی روضهاش را در چیذر گوش کند و سخنرانیاش را در خیابان قزوین هم خودش حکایتی است!
روضه در چیذر و سخنرانی در خیابان قزوین
روی صندلیهای روبرویم سه پسر جوان نشستهاند، یکی از دیگری میپرسد: "الان بریم، میتونیم بریم داخل دیگه؟" و جواب میشنود: "بخوای بری داخل باید ۱۲_۱ اونجا باشی" و ساعت کمی از سه گذشته است!
جوانترینشان داشت با تلفن صحبت میکرد، با شوخی به دوست پشت خطش میگفت: "من میرم حاج محمود، همین که تموم بشه، میام، به رائفیپور بگو صبر کنه تا برسم." معلوم بود از آن دسته آدمهاست که دهه محرم از این هیئت به هیئت بعدی میروند؛ اینکه چرا باید کسی روضهاش را در چیذر گوش کند و سخنرانیاش را در خیابان قزوین هم خودش حکایتی است!
کنار دستم هم خانم جوانی نشسته بود و سعی داشت اخم پسرک بیحوصلهاش را با بازی و نوازش باز کند. هوا برخلاف وسط شهر، اتفاقا خنک بود اما باز با پر چادرش پسرک را باد میزد، مادری میکرد.
مسیر طولانی نبود ، میانه راه هم که راننده ترمز کردو گفت: "راه بسته است، جلوتر نمیشه رفت."
پیاده شدیم و راه افتادیم.
فرقی نمیکند اولین بارت باشد به چیذر میآیی یا ۱۵ سال امامزاده علیاکبر(ع) پاتوق روزهای محرمت باشد، اینروزها اینجا، گم نمیشوی! مسیر را از جمعيتی که پشت سر هم در حرکتند، میتوانی تشخیص بدهی. ردی که حسین(ع) از پس قرن ها از خود به جا گذاشته، همیشه همینقدر روشن و پیداست.
من هم همراه مردمی که تک تک یا در جمعهای دو سه نفره در حال گپ و گفت هستند، به امامزاده نزدیک میشوم.
در ابتدای یکی از خیابانهای منتهی به هیئت، داربستی زدهاند و خوش آمد گفتهاند به عزاداران حسینی ... وارد میشوم، پارچههای سیاه دو سوی خیابان را پوشانده، تراکم جمعیت بیشتر میشود و کم کم مسیر خانمها از آقایان جدا میشود.
با توجه به حرف آقای داخل ون توقع داشتم که جایی در محوطه بنشینم اما از قرار معلوم این آقایان هستند که برای نشستن در داخل هیئت باید ساعتها قبل از شروع برنامه آنجا باشند ولی محلی که به خانمها اختصاص داده شده، جا دارد، خادمها با لبخند ما را به آن سمت هدایت میکنند. به سمت درب وروی خانمها میروم، بعد از تفتیش و توصیه مهربانانه به استفاده از ماسک، وارد میشوم.
درب به گلزار شهدا باز میشود.
با پارچه سیاهی گلزار شهدا را دیوار کشیدهاند،
گلزار شهدایی که سهم بیشترش برای آقایان است ولی همین محیط کوچک که محل عبور ما خانمهاست، مزار چند شهید را در خود جای داده است.
کلمنهای آب به صورت ردیفی روی دو میز چیده شدهاند و چند خانم هم مدام لیوانها را پر میکنند و روی میز میگذارند تا اگر کسی تشنه بود، لیوانی بردارد .
خانمهایی که با من میآیند، همه محجبهاند و جوان و البته همه مادرانه دست یک یا دو بچه را گرفتهاند.
از پلهها بالا میروم، سالنی را در اختیار خانمها قرار دادهاند، ساعت نزدیک ۴ بعد از ظهر است، هنوز نصف سالن خالی است و البته هنوز تا شروع مراسم یک ساعت و نیم باقی است.
کمی پیش میروم، نمیتوانم احساس خوشایندی را که دریافت کردهام، نادیده بگیرم، راستش یکی از چیزهایی که در محیطهای عمومی تهران گاهی باعث آزارم میشود، چهرههای گرفته مردم در مترو و ... است، ولی اینجا آدمهایی را دیدم با چهرههایی عموما جوان، شاداب، خندان.
هر کس هر جا نشسته بود، با خانمی که در کنارش بود، مشغول صحبت بود؛ فارغ از اینکه آشنای هم بودند یا فقط امروز منسک و مراسم حسینی آنها را در کنار هم نشانده بود.
مثل سایر هیئتها مسیری را بین جمعیتِ نشسته، با پارچهای به رنگ روشن، مفروش و معین کرده بودند تا رفت و آمدها کمتر موجب زحمت سایرین شود.
حُسن این مسیرِمشخص برای مردها شاید خیلی ملموس نباشد، ما زنها برایمان مهم است چون وقتی وسط روضه یا سخنرانی، کودکمان بهانه میگیرد که آب قمقمه را نمیخورد و از آب کلمن ته سالن میخواهد، یا باید به سرویس برود یا ...، دست و پای دیگران را له نکنیم و بچه به بغل خم نشویم برای معذرت خواهی و حلالیت طلبی!
آن هم نه یک بار که چندین بار باید این مسیر را برویم و بیاییم.
از جایی حوالی جنوب تهران
از همان مسیر مشخص پیش میروم، گوشهای را خالی میبینم، از خانمی که بعدا میفهمم نامش فاطمه است، میپرسم که "جای کسی است؟" وقتی جواب منفی میدهد، کنارش مینشینم.
فاطمه ۲۴ ساله است و تمام وقت حواسش به پسر شیرین زبانش است که به تازگی سه سالش تمام شده، که مبادا دور شود یا باعث زحمت کسی گردد.
همین طور که باهم حرف میزنیم، پسرش را کنارش مینشاند و بسته بیسکویتی را برایش باز میکند و او هم آرام مینشيند به خوردن بیسکویت.
از بین حرفهایش متوجه میشوم که از جایی حوالی جنوب تهران به اينجا میآید و از اهالی این منطقه نیست، همسرش طلبه است و سعی میکنند حداقل دو_سه روز از مراسم دهه را اینجا باشند و روضه حاج محمود را از دست ندهند.
با اینکه به خاطر بچه و دردسرهای منحصر به فردش، حضور در جاهای عمومی کمی برایش سخت است ولی معتقد است که " باید بچهها را به هیئت آورد، چون باید بشنوند روضه و صدای گریه برای اباعبدالله را و باید این هوا را تنفس کنند و در این فضا بزرگ شوند." فاطمه این را وظیفه خود می دانست.
او دلیل آمدن به هیئت را "حال خوب" توصیف میکند و میگوید: " همین که اینجا با خدا و اهلبیت درد و دل و عرض حاجت میکنیم، حالمان بهتر میشود ولی چیز دیگری هم هست و آن هم دیدن مومنانی است که وجوه اشتراک بسیاری با ما دارند و همین به ما هویتی یکپارچه میدهد و این بودن کنار مومنین، حال انسان را خوب میکند."
وقتی میپرسم: چرا چیذر؟
میگوید: "روضه بیشتر دعوته تا انتخاب!
ولی خب انصافا به خاطر حاج محمود هم هست"
میگویم: یعنی منبر و سخنران مهم نیست؟
اصلا می دانید سخنران هیئت رایهالعباس کیست؟
میگوید: راستش نمیدانم، اما به نظرم در محرم مداح موضوعیت بیشتری دارد و بحث معرفتی به ویژه از طریق سخنرانی در مراتب بعدی است.
در همین حین، پسرش که بین او و خالهاش در رفت و آمد است، زمین میخورد و گریهکنان به مادرش پناه میآورد، مادرش او را در آغوش میگیرد و سرگرم او میشود.
مریم که صورتش اندک آرایشی هم دارد، مثل اکثر آنهایی که اینجا هستند چادری عربی روی شانههایش افتاده و با بادبزنی تلاش میکند کمی از گرمای هوا کم کند، منتظر است تا برنامه شروع شود. ساکن تهران نیست، از ساوه به تهران رفت و آمد میکند، آن هم حد اقل شش یا هفت روز دهه اول محرم را!
از ساوه به تهران برای شرکت در هیئت سلطان محمود
کیف و کفشم را همانجا میگذارم و راه میافتم بین جمعیت؛ خانمی را میبینم که بسیار پرانرژی به نظر میرسد، کنارش مینشینم و باهم به گپ مینشینیم.
مریم که صورتش اندک آرایشی هم دارد، مثل اکثر آنهایی که اینجا هستند چادری عربی روی شانههایش افتاده و با بادبزنی تلاش میکند کمی از گرمای هوا کم کند، منتظر است تا برنامه شروع شود.
ساکن تهران نیست، از ساوه به تهران رفت و آمد میکند، آن هم حد اقل شش یا هفت روز دهه اول محرم را!
میگویم: "ماشاالله به شما، خیلی همت میخواد اون مسیر خشک و بیابونی رو هر روز بیای و برگردیا!!"
میخندد و میگوید:"آخه رضا، همسرم خیلی حاج محمود رو دوست داره، انقدر دوستش داره، بهش میگه (سلطان محمود)، نمیتونه قید حاج محمود رو بزنه، اونم دهه اول محرم!"
میپرسم: خود شما چطور؟ برایتان هیئت و روضه مهمتر است یا حاج محمود ؟
+ من هم روضه حاج محمود را دوست دارم اما برایم هیئت و روضه مهمتر هستند.
_ چرا مگر چه اتفاقی در هیئت میافتد؟
+ این اغراق نیست اگر بگویم من برای محرم، لحظه شماری میکنم. وقتی در روضه شرکت میکنم بعدش احساس سبکی میکنم، انگار روح آدم رو آمده. روضه حتی امور تعبدی را در من قویتر میکند؛ مثلاً بعد از روضه بیشتر مواظب نمازهایم هستم، این روزهایی که به هیئت میآییم و پای منبر و روضه مینشینیم، شارژمان میکند در واقع انرژی بقیه سال را طی همین چند روز به دست میآوریم .
_ از منبر و روضه گفتید، کدام برای شما مهمتر است روضه و مداحی یا منبر و سخنرانی؟
+ هردو مهم هستند.
_ به خاطر کدامیک چیذر را انتخاب کردهاید؟
+ اصل روضه است. واقعیت این است که شعرهای روضه و مداحیها، کار شده و قشنگ است.
دارای ریتم ، وزن و نظم خاصی است. البته این نظم فقط خاص مداحی نیست، تقریبا همه امور هیئت رایهالعباس منظم و قانونمند اداره میشود.
- درست میگفت، قانونمندی و تلاش برای برقراری نظم در همین یک ساعتی که من اینجا بودم کاملا ملموس بود. پرسیدم این هیئت و روضه چه چیزی به شما داده که به این نتیجه رسیدهاید برایتان مفید بوده است؟
+ ببینید من محرم، ایام فاطمیه و شبهای قدر را خیلی دوست دارم، اینها برای من به معنای دین هستند، در واقع دین و به طور اخص اهل بیت(ع) را از هیئت و روضه دارم. من در شهرم، در بین اقوام و حتی همینجا که غریبهام، به همین دین و همین اهلبیت(ع) شناخته میشوم و اصلاً هرچه دارم از این دو است.
_ گفتید این روضهها و هیئتها شما را سرپا نگه میدارند.
+ بله
_ حالا به نظر شما چه چیزی هیئتها را علیرغم این همه فراز و نشیب، این همه سال سرپا نگه داشته است؟
+ اول لطف خداست و بعد خود امام حسین(ع)، من به این باور رسیدهام که ما هرچه داریم از امام حسین(ع) است، هم در بعد فردی و هم در بعد اجتماعی و امام حسین نمیگذارد این روضهها یا حتی نظام جمهوری اسلامی از بین برود، یعنی کار شاید به مو برسد ولی پاره نمیشود.
میگویم: قبل از آمدنم به اینجا، دوستی میگفت احتمالا خیلی از چیذریها، از شهرک محلاتی میآیند. با لحنی توام با نفی میگوید: "از همه جا میآیند، از فردیس، ورامین، محلاتی ... اینجا جا برای همه هست"
اینجا جا برای همه هست؛ از همه جا می آیند
خانم مسنی که روی صندلیهایی که کنار دیوار قرار دادهاند، نشسته است، صدا میرساند که "خود مردم دخترم، مردم رو فراموش کردی، مردم به خاطر عشقشون به اباعبدالله نمیگذارند این عَلَم زمین بیافته" هردو تایید میکنیم و همین جمله بهانهای میشود تا باهم همکلام شویم.
حاج خانم که ۶۱ سال از خدا عمر گرفته و خیلی گرم ومادرانه برخورد میکند، از اهالی شهرک شهید محلاتی است و میگوید پای ثابت اینجاست و معمولاً با دوستانش به اينجا میآید، چون همسرخلبانش، بیشتر در سفر و مأموریت است.
میگویم: قبل از آمدنم به اینجا، دوستی میگفت احتمالا خیلی از چیذریها، از شهرک محلاتی میآیند.
با لحنی توام با نفی میگوید: "از همه جا میآیند، از فردیس، ورامین، محلاتی ... اینجا جا برای همه هست"
چون میگوید بیشتر از هشت سال است که برای مراسمهای مذهبی به اينجا میآید، میپرسم: شما هم به خاطر مداحی حاج محمود به چیذر میآیید؟
جواب میدهد: نه، البته حاج محمود هم خیلی خوب روضه میخواند یعنی مشخص است که علمش را دارد، مسلط است و بلد است کجا، چطور و چقدر روضه بخواند و یا چطور در عین شور، از مردم اشک بگیرد.
انگار یکباره چیزی یادش بیافتد، با لحنی عجول میگوید: البته اول از همه به خاطر امام حسین و اهلبیت(ع) میآییم وگرنه این همه حرف از غیر حسین(ع) هست، همه جای عالم هست، کجا چنین رونقی دارد؟
حرفش را تأیید میکنم و ادامه می دهد:
+ حسینیه باید جوری باشد که حال دلمان را خوب کند، اگر حال دل ما خوب شد، رفتار ما هم خوب میشود، نگاه ما خوب میشود و الحمدلله اینجا به لطف امامزاده و شهدا این حسن را دارد.
_ چرا حال دل ما در هیئت بهتر است؟
+ چون همه کنار هم هستیم. نگاه کنید همه جور آدم اینجا نشستهاند، قشرهای مختلف درهیئت بیشتر هستند تا در مساجد، اینجا همه به هم راحت میگیرند، بیشتر همدیگر را شبیه هم میبینند اما متاسفانه در مسجد به خاطر تقدسی که برای مکان قائل هستند، با آدمهای متفاوت برخورد خوبی ندارند به خاطر همین میبینید که اقبال مردم به مسجد کمتر است.
البته همه دلایل این نیست، فعال نگهداشتن مساجد در روزهای عادی، کار بسیار سختی است و شاید خیلی بیشتر از یک هیئت نیازمند خلاقیت و توان مضاعف باشد، اما حاجخانم به نکته درستی اشاره میکند و یک علت اینکه هيئتها پر از جوانان است و مسجدها نه، همین نکته است.
مشکل اینجاست که مساجد را تبدیل به نمازخانه کردهایم در حالی که به قول استادی جوانان به دعا و شور علاقمندترند تا نماز و پیران به نماز اقبال بیشتری دارند تا دعا!
بلند شدهام تا چادرم را درست کنم و دقیقا سر راهم، یکی از خادمها که دختر جوانی است، تذکر میدهد، خودم را کنار میکشم و او را هم ... از او خواهش میکنم که اگر ممکن است چند دقیقهای وقتش را به من بدهد، با خوشروئی جواب منفی میدهد و سرشلوغی را [که واقعا هم هست] بهانه میکند.
میگویم بهانه چون دائم به جمعيت تذکر میدهند که عکس و فیلم ممنوع، ضبط صدا ممنوع، ارسال ویس ممنوع ... شاید حرف زدن درباره هیئت هم ممنوع باشد.
چشم میگردانم، سالن تقریبا پر شده، کلمنهای آب دیگر پاسخگوی عطش بچهها و بزرگترها نیست، خادمها بطری های آب معدنی را میان جمعیت میگردانند و هرکس که تشنه است، برمیدارد.
میپرسم: این علاقه به حاج محمود، کمی سلبریتیطور نشده؟ نگاه عاقل اندر سفیهی به من میاندازند و طلبکارانه جوری که انگار سلبریتی را کلمهای توهین آمیز میداند، میگوید: بیشتر سلیقه است تا سلبریتی محوری
پفک در میانه هیئت
دو دختر جوان در قسمت انتهایی سالن، وسط جمعیت، بسته بزرگ پفکی را باز کردهاند و با شوخی و خنده مشغول خوردن پفک هستند، به سمتشان میروم.
خلاف جهت مردم و رو به دو دختر مینشینم، آنها هم با خنده بساط پفکخوریشان را جمع میکنند و قبول میکنند که تا هنوز مراسم شروع نشده، چند دقیقهای با هم حرف بزنیم.
هردو از دوستان قدیمی و هم محلهای هستند و گرچه هم سن و سال نیستند اما سالهاست که این دوستی را حفظ کردهاند. یکی هنوز ساکن همین حوالی یعنی تجریش است اما دیگری چند سالی هست که دیگر اینجا ساکن نیست. هردو لیسانسه هستند ولی نگار معلم است و بزرگتر و محدثه که خیلی پر انرژی و پر شرو شورتر به نظر میرسد، فعلا کاری ندارد.
وقتی سوالی میپرسم، هر دو پشت سر هم جواب میدهند.
محدثه میگوید: به چیذر میآیم تا خاطرات بچگیام را تازه کنم، که حالم خوب شود و نگار اضافه میکند که البته علائق مذهبی هم حتما هست.
و همین جمله باعث میشود که محدثه اضافه کند که:
" گرچه پدربزرگم خادم العباس و پدرم خادم الکریم بوده، خودم خیلی مذهبی نیستم ولی از امام حسین نمیتونم بگذرم، ما هر سال منتظر محرمیم(و نگار با سر تأیید میکند)، ما همهی محرمهای بچگیمون رو تو همین چیذر گذروندیم"
میگویم: یعنی شما به خاطر مداحی حاج محمود و هیئت رایت العباس به اينجا نیامدید؟
هر دو بعد از یک " نه" کشدار، توضیح میدهند که ما با صدای حاج محمود بزرگ شدهایم، مگر میشود از مداح هیئت چیذر گذشت!
میپرسم: این علاقه به حاج محمود، کمی سلبریتیطور نشده؟
نگاه عاقل اندر سفیهی به من میاندازند و محدثه طلبکارانه جوری که انگار سلبریتی را کلمهای توهین آمیز میداند، میگوید:
بیشتر سلیقه است تا سلبریتی محوری، یکسری به مداحی نریمان پناهی علاقه دارند، هرجا ایشون باشند خودشون را میرسانند، بعضیها حاج منصور را میپسندند، بعضی پای روضه هلالی اشک میریزند و خوب است که برای هر سلیقهای هیئت و مداحی هست.. نگار هم پشت محدثه درمیآید که: محتوای قوی شعرهای حاج محمود هم بیاثر نیست.
کمتر مداحی شعرهایی با چنین مفاهیم خوبی دارد.
وقتی از هیئت تراز میپرسم، کمی متفاوت از همه پاسخ میدهند:
"هیئتی خوبه که منظم باشه، برنامهاش سر وقت اجرا بشه، رعایت حال مردم رو بکنند، "
و اضافه میکنند که " حاج محمود خیلی قانونمداره و خادمها هم خیلی هم سعی میکنند اینجا منظم باشه"
به نظر آنها؛ هیئت تراز، یعنی هیئت رایهالعباس!
بازی در میانه روضه
قاری شروع به خواندن قرآن میکند، تشکر میکنم و از همان مسیرهای مشخص، راهم را پیدا میکنم و برمیگردم پیش فاطمه خانم ...
قرآن که تمام میشود، همه منتظرند تا سخنرانی شروع شود، اما حاج محمود شروع میکند به روضه خوانی!
از فاطمه میپرسم: همیشه قبل از سخنرانی، مداحی میکنند؟
میگوید: نه، شاید سخنران نرسیده، شاید هم از ابتکارات حاج محمود باشد، گاهی از این کارها میکند که خلاف رویه کلی است.
حاج محمود میخواند و زنان مویه میکنند و هقهقشان فضا را پر کرده است. میان روضه سر بلند میکنم، دختران سه ساله و ... که با خنده از بین جمعیت میگذرند و زنها در پس پرده اشک، راه باز میکنند که دخترها (که اصلا نمیشناسندشان) نیفتند وبازیشان خراب نشود!
مادرانی که ایستادهاند و بچههای کوچکشان را در آغوش تاب میدهند تا کمی از بیقراری بچهها را با نوای روضه و صدای حاج محمود آرام کنند ...
ناخودآگاه تناظری در ذهن شکل میگیرد از کربلا تا اینجا ... خودش روضهای است!
روضه را کوتاه میکند و شروع میکنند به سینهزنی.
برعکس خیلی از هیئتها که معمولاً خانمها خیلی با آقایان هماهنگ نیستند، اینجا خانمها بخصوص آنهایی که در قسمتهای جلوی مجلس نشستهاند، کاملا حرفهای و هماهنگ سینه میزنند و دم را جواب میدهند.
روضه و مداحی شاید نیم ساعت طول میکشد.
روبرویم خانمی زانوهایش را بغل کرده، ماسک را هم از صورت برنداشته، به خاطر ازدحام جمعیت در مسیر نشسته است ... جا باز میکنم که کنارم بنشیند، چشمهایش خیس از اشک است.
راضیه هم اهل چیذر است.
پدرش هیئتی است و خانوادهاش اهل روضهاند.
روضه را همان خطی میداند که او را به جایی وصل میکند وبه او این اطمینان را میدهد که "بزرگتری بالای سرش است"
حضور در حسینیه و هیئت را ادای دین به اهلبیت (ع) میداند و آرزو میکند که "انشاالله اهلبیت(ع) در همین مجالس رزق مادی و معنوی بهمون بدهند."
میگوید: "میدانی چرا هر روز این مراسمها و مجالس پررونقتر میشوند؟
چون امام حسین(ع) هرچه که داشت، گذاشت وسط؛ خدا هم برایش جبران میکند، به وسیله همین مردم برایش جبران میکند."
صدای بلندگو که باز میشود، ناخودآگاه سکوت میکنیم و آقای علیپناه شروع میکند به سخنرانی، چند دقیقهای صحبت میکند، اما گریزی به روضه میزند، برمیگردد به سخنرانی اما نمیماند بازهم روضه ... مردم همه اشکند و ضجه ... خودش میگوید: نمیخواهم روضه بخوانم ولی نمیشود ...
سخنرانی و روضه در هم آمیخته شده، کلام را کوتاه و موجز به پایان میرساند و دوباره حاج محمود شروع میکند ... همه یکپارچه گریهاند و هقهق!
سینهزنی که شروع میشود، از سالن میزنم بیرون!
نمایی از مراسم هیئت امامزاده علی اکبر چیذر
این باهم بودگی و هویتی که در هیئت، در کنارهم به دست میآوریم، همان رزق لایحتسب جامعه ایرانی است.
هیئت و با هم بودگی جامعه ایرانی
از پنجرهی راهروی سالن، مزار شهدا و جمعیت دیده میشوند، همنشینی زیبایی است؛ میخواهم عکس بگیرم، اجازه نمیدهند.
به پایین میروم، از گلزار شهدا که خارج میشوم، سیل جمعیت خانمها را میبینم که خیابانهای سه طرف را پر کردهاند.
همه مشغول عزاداریاند!
پیر و جوان، چادری و مانتویی، با حجاب و بدحجاب و همه سیاهپوش عزای اباعبدالله!
در انتهای یکی از خیابانها که زنها، سرتاسر را پر کردهاند و جلوی ورودی خیابان مردها بچه به بغل ایسادهاند و سینه میزنند.اجازه ورود ندارند.
پایین داربست، زن و شوهری کنار هم، روی زمین نشستهاند و همنوا با حاج محمود بر سینه میکوبند.
کم کم از هیئت خارج میشوم، دور میایستم و این با هم بودن را تماشا میکنم.
این باهم بودگی و هویتی که در هیئت، در کنارهم به دست میآوریم، همان رزق لایحتسب جامعه ایرانی است.
محبت حسین(ع)، معجزه عصر ماست و ما گاهی چه ساده از کنار این معجزه عظیم میگذریم.
| انتهای پیام |