رسانه تحلیلی تصویری بهمن؛ گاهی بهتر است به جای دور ایستادن و گزارش کردن رخداد و ماجرا ، آن را زندگی کرده و این زیستن را نیز روایت کنیم. همزیستی با سوژه و روایت این هم زیستی فهم بهتری نسبت به اینکه بخواهیم سوژه ها را به نظاره بنشینیم وگزارش کنیم به دست میدهد. آنچه در مجموعه «مردم نگاریهای خانم معلم» با آن مواجه خواهیم بود روایت های همزیستانه خانم زینب یارمحمدی است با سوژه هایی که به سراغ آن ها می رود.
خانم معلم در اولین روایت خود به سراغ شهرک محلاتی رفت و در روایت «نگاهی از درون به شهرک شهید محلاتی» شکاف نسلی را در این شهرک بررسی کرد. او در بار دوم به سراغ خیابان شهید فیاضی (فرشته) رفته و روایت خود از تجربه مدرنیته ایرانی را در روایت «در خیابان فرشته چه خبر است؟!» به نگارش در آورده است. خانم یار محمدی در بار سوم در روایت «برخورد از نوع چهارم با کافه نخلستانیها» به سراغ کافه نخلستان رفته است؛ کلونی مذهبیهای انقلابی و سعی کرده درباره جدانشینی ایدئولوژیک با اهالی کافه نخلستان گفتوگو کند .
او در بار چهارم به سراغ پردیس تئاتر شهرزاد رفته ، شلوغترین پردیس تئاتر کشور و درباره کلونی تئاتریهای پایتخت روایت خود را به نگارش در آورده که هم اکنون پیش چشم شما است.
به گزارش بهمن به قلم زینب یار محمدی؛ براي تماشاي تئاتري به "پرديس تئاتر شهرزاد" ميروم، هوا براي عصر يك روز بهاري كمي گرم است؛ هنوز به ساختمان پرديس نرسيدهام با دو دختر خانم همراه و هم قدم مي شوم.
كمي مضطرب به نظر مي رسند، با گروهشان قرار گذاشته اند ولي نتوانسته اند خود را به آنها برسانند و دوستانشان هم معطل اينها نشده اند و قرار بعدي را در كافه كنار پرديس گذاشته اند.
هر دو دختر روسري به سر ندارند، مهديه بزرگتر است و حدود 17 سال دارد، كت و شلواري مشكي به تن دارد، كلاهي به سر گذاشته و موهايش را بر شانه ريخته و سانيا كه تيشرتي لانگ با شلوار شش جيب پوشيده و با موهاي كوتاه و مجعدش بيشتر شبيه پسرهاست، ميگويد 13 سال دارد.
آنها هم مثل من براي تماشاي نمايش "عشق روزهاي كرونا" آمدهاند.
مي پرسم: تئاتر زياد مي بينيد؟
مهديه جواب مي دهد: "ماهي يكي دو بار، بستگي داره كه نظر اكيپ مون چي باشه؛ گاهي تو كافه قرار ميذاريم، گاهي سينما، پارك، سفره خونه ... هر جا كه با حال و هوامون جور باشه ديگه!"
- "همه جا گروهي ميريد؟"
+ "تقريبا ... اين جوري بيشتر خوش ميگذره"
...
ولي فقط كميت خوشگذراني، اينها را در كنار هم نگه نداشته است، از میان حرفهایشان می توان دریافت دليل اصليتر اين است كه آدمها در كنار آدمهاي شبيه به هم اعتماد به نفس بيشتري دارند!
تصویری از اجرای تئاتر عشق روزهاي كرونا
ملاقات با شلوغی
در خيابان نوفل لوشاتو پيش ميرويم و هرچه به پرديس نزديكتر ميشويم جمعيت بيشتر ميشود؛ ماشينها يكي پس از ديگري كنار خيابان ترمز مي كنند و چند نفري از آن پياده ميشوند و راننده حركت ميكند تا جايي ماشين را پارك كند.
عليرغم وجود پاركينگ طبقاتي روبروي سفارت فرانسه كه در نزديكي پرديس قرار دارد، ترافيك خيابان واقعا آزاردهنده است.
جمعهاي دو نفره يا چند نفره گوشه و كنار خيابان ايستادهاند، صداي خندهي عدهاي بلند است و عدهاي هم آرام در حال صحبت هستند.
به كافه كه ميرسيم چند پسر و يك دختر جوان براي همراهان من دستي تكان مي دهند، از مهديه و سانيا خداحافظي ميكنم و به سمت پرديس ميروم.
هنوز نيم ساعتي تا شروع نمايش باقي است، اطراف درب ورودي شهرزاد شلوغ است.
اكثر چهرهها جوان است و كم سن و سال ... البته بعضي هم با خانوده آمدهاند و مادر و پدراني حدودا 45 ساله آنها را همراهي ميكنند.
لابي هم پر از جمعيت است.
تيزرهاي نمايش و شماره سالنها نشان از چهار نمايش همزمان است، همين تعداد سالنها و نمايشهاي مختلف يكي از علتهاي شلوغي اينجاست. اما همه علت این نیست.
بی معطلی با جمعی همکلام میشوم. آقايي خنده رو كه با همسر و دوستش به شهرزاد آمده اند و اين شلوغي را ناشي از جوزدگي ميداند و خيلي بهاي هنري براي آن قائل نيست البته همسرش با او مخالفت مي كند و او با لبخند به دختري كه نيم تنهي آجري اش را با مانتويي جلوباز ست كرده و پاهايش هم از پارگي هاي شلوار جينش پيداست، اشاره مي كند و مي گويد: " آره اين الان دغدغه هنر به اينجا كشوندتش" همسرش بعد از "خب حالا"ي كشداري، "به تو چه اي" مي گويد و بازهم قصه تكراري "خب تو چشمات رو درويش كن" و ... آقا باز مي خندد و با اشاره به انتهاي لابي و گفتن "بريم يه چيزي بخوريم، تشنه ام" ماجرا را فيصله مي دهد، از آنها جدا مي شوم.
سرگرمیهای بیدرد سر گروههای دوستی
(نفس نميشه كشيد، اكسيژن به شدت كمه) اين را دختري با عصبانيت مي گويد و با من بيرون ميآيد. پ
سكويي كه بيرون پرديس قرار داده شده، تقريبا پر است اما خانمي كنار خود جايي برايم باز ميكند، مينشينم، برخلاف منش كرونايي اين ايام، نوشيدنياش را تعارف ميكند، تشكر ميكنم و مي پرسم: "تنهايي يا با كسي اومدي؟"
با چشم و ابرو به چند قدم آن طرفتر اشاره ميكند و ميگويد: "با اون اراذل اومدم"
رد نگاهش را مي گيرم و به چند دختر و پسر ميرسم كه كنار درختي حلقه زدهاند و هركدام سيگاري به دست دارند كه مابين صحبتهايشان، دودش را به آسمان تهران حواله ميكنند؛ ميخندم و مي گويم: "حالا چرا اراذل؟" چشمانش را ميكاوم، نگاهش به سوي دوستانش مانده، چشمانش برق مي زند، انگار با شوق به تمام دارايياش خيره شده!
بدون اينكه نگاهم كند ميگويد: "اشتباه نكن، اراذل فحش نيستا، خودم سردسته شونم" صورت ميچرخاند سمت من؛ "مثل خانوادهام هستند"
ميگويم:" دوست خوب از برادر هم نزديكتره" سري تكان ميدهد.
براي تماشاي نمايش "چه كسي جوجه تيغي را كشت؟" آمدهاند، ماهي دو سه بار تئاتر ميبينند و بيشتر هم انتخابشان "شهرزاد" است.
- "البته شهرزاد پاتوق تئاتري ماست، كنسرت و ... هم ميريم"
+ "سرگرمي هاتون هنريه كلا؟"
- "مگه تو اين مملكت ميشه سرگرمي ديگه اي داشت؟"
+ "اين حرف واسه كسي كه به قول خودت سردسته اراذله، يه كم پاستوريزه نيست؟"
- "ميخواي زير زبون بكشي؟"
+ "چرا بايد همچين كاري كنم؟"
- "چه ميدونم ... راستش سرگرمي هاي ديگه هم هست، اما اينا دردسرش كمتره!"
ميپرسم: در ماه چقدر براي همين سرگرمي هاي بي دردسر هزينه مي كنيد؟
ميگويد: 4-5 تومن"
ميخواهد توضيح بدهد كه يكي از دوستانش صدايش ميزند و يادآوري ميكند كه نمايش به زودي شروع ميشود.
از او هم خداحافظي ميكنم و ميروم تا من هم به نمايشم برسم.
رضا یزدانی یا مهتاب نصیر پور مسئله این است؟
يكي يكي وارد سالن ميشويم، صندلي ام را پيدا ميكنم و مينشينم.
آدمها را در زير همان نور كم تماشا ميكنم.
همه به محض جاگير شدن شروع مي كنند به گرفتن سلفي؛
از هر ده نفر شايد يكي چادري یا محجبه باشد، كه البته آنها هم در حال سلفي گرفتن هستند.
گروهي14- 15 نفره كه همه بالاي سي سال دارند، دو رديف از صندليها را پر ميكنند و از بدو ورود با صداي بلند در حال لايو گرفتن و تعارف خوراكي به هم هستند.
بالاخره همه مي نشينند و نمايش با ورود آقاي رضا يزداني به صحنه آغاز مي شود.
جيغ و كف و هورا سالن را پر ميكند، دوباره گوشيهاي همراه براي فيلمبرداري روشن مي شوند.
آقاي يزداني قطعهاي را اجرا ميكند و صحنه را به ديگران واگذار ميكند
نمايش در چند اپيزود و با بازيگران مختلف و البته به صورت دو نفره اجرا میشود، قبل از هر اپيزود قطعهاي توسط آقاي يزداني خوانده مي شود. اكثر تماشاچيها هربار فقط از همين قسمت، فيلم ميگيرند و موقع اجراي تئاتر، گوشيها خاموش ميشود و اين بيشتر از اينكه رفتاري قانون مدارانه را به تصوير بكشد، محوريت سلبريتي ها در كارهاي هنري را نشان ميدهد وگرنه هركس كمترين علقهاي به تئاتر داشته باشد، نميتواند از بازي مهتاب نصيرپور يا حتي شكيب شجره چشم پوشي كند و فقط قطعات موزيك را با ديگران به اشتراك بگذارد!
البته كه سليقه و علاقه هم تاثيرگذار است، كما اينكه يكي از تماشاچيها در صف نمايش "بك تو بلك" در پاسخ به اين سوالم كه آيا هميشه به شهرزاد ميآيي؟
گفت: هرجا كه سجاد افشاريان اجرا داشته باشد، ميروم، خيلي دوستش دارم، من شبها تا پادكستهاي ايشان رو گوش ندهم، نميخوابم. يا دختري كه از شيراز براي ديدن دوباره اين نمايش به تهران آمده بود!
اما قبول كنيم كه "لايك و ويو" هم مهم است!
نمایشهایی پر از کنایه سیاسی
برگردیم به نمایش ، نمايش را مي پسندم، كارهاي محمد رحمانيان را دوست دارم. اما اين نمايش هم مثل اكثر كارهاي هنري این سالها پر است از تكه و كنايه هاي درست و غلط به سياستهاي فرهنگي و غيرفرهنگي جمهوري اسلامي!
در نمايش از رويابافي بيهوده مردم نسبت به سلبريتي ها تا دلبستگيهاي ساده مردم به هم، از تمسخر سانسورهاي صدا و سيما تا تاييد رقص كادر درمان در روزهاي كرونا حرف زده بود ... البته به سبك و سياق خودش.
ولي به نظرم وقتم را هدر نداده ام!
دوست داشتم بعد از پايان نمايش و خوش و بش هنرمندان با مردم و در آغوش كشيدنها و مردم داريها ... با مردم صحبت كنم اما
بازيگران بخاطر اجراي دوم زود صحنه را ترك ميكنند و مردم هم بعد از دو ساعت و نيم نمايش تقريبا خستهاند و
بيحوصله؛ پس خيلي زود سالن خالي ميشود. به لابي برميگردم. جمعيت زيادي براي اجراي دوم نمايشها منتظرند.
كه يكي از كساني كه براي هماهنگيها، دائم در حال رفت و آمد بود و بخاطر مدل كت و شلوارش از اول در چشم بود، از كنارم ميگذرد، صدايش مي كنم، مي ايستد ...
- "ميتونم وقتتون رو بگيرم؟"
+ خواهش مي كنم، بفرماييد
سرگروه افرادي هست كه در پرديس مشغول هستند. تا متوجه ميشود كه ميخواهم درباره پردیس شهرزاد با او صحبت كنم؛ مي گويد:
"بيا ببرمت پيش يكي كه چيزي دستگيرت بشه"
- "ميخوام با شما صحبت كنم."
اعتنايي نميكند و با اشاره دست مرا به دنبال خود ميكشاند
+ بيا با وحيد حرف بزن، بهتر از من صحبت ميكنه
همين طور كه به آقاي وحيد توضيح ميدهد، نگاهش ميكنم و ميخندم. سر بلند ميكند، ميخندد و ميرود.
وحيد : "بفرماييد در خدمتتون هستم."
- فرار كرد؟
+ خيلي اهل صحبت كردن نيست
چارهاي نيست جز صحبت با وحید
مقایسه بزرگترين مجموعه تئاتر خصوصي ايران و سالنهای حوزه هنری
مشغول صحبت با وحيد هستم و دارد از فعاليتهاي چند سال اخير پرديس حرف ميزند كه دختري با دو ساندويچ در دست وارد ميشود. نقطهها و خطهايي كه بعنوان آرايش روي پلك و گوشه چشم هايش نقاشي كرده توی چشم میزند.
با توضيح مختصر وحيد مهتاب با ما همراه ميشود.
شهرزاد را مجموعه اي فرهنگي هنري توصیف ميكند كه بستهای از نمايشهاي مختلف در ژانرها و سليقههاي متفاوت را به اجرا ميرساند و بزرگترين مجموعه تئاتر خصوصي ايران است.
مهتاب در تاييد حرفهاي همكارش ميگويد: "يكي از تفاوتهاي شهرزاد با سالنهاي ديگه اينه كه همه نوع قشر و همه نوع سليقه را ميتونه راضي نگه داره، ما خيلي از نمايشها رو داريم كه مخاطب خاص خودش رو داره، مثلا نمايشي كه نگاهش فلسفيه داريم ولي در كنارش كمدي ها و نمايش هايي رو داريم كه هركس ببينه خوشش مياد ولي يك سري سالنها هستند كه فقط سبك خاصي از نمايش ها رو اجرا مي كنند"
مي گويم: و يك سري سالن ها هستند كه سالهاست اجرا ندارند مثل حوزه هنري!
وحيد مي گويد: " نه، اجرا داره، اما محدود و خاصه"
نقل يكي از دوستان را بازگو ميكنم كه ميگفت براي انتخاب سالني براي اجرا، به حوزه هنري رفتيم، مجموعه سالنهای ابتدای خیابان بهار را معرفی میکنند و مراجعه میکنم آنجا و میبینم روي صحنه و صندليها به قدري خاك نشسته بود كه تعجب میکنیم و وقتي میپرسیم چند وقت است كه اينجا برنامهای اجرا نشده؟ گفتند: چند سال است.
در بين صحبتهای ما مدام مردم مراجعه مي كنند و اين دو نفر همزمان به آنها هم پاسخ ميدهند. وحيد: حوزه هنري كارهاي خاص را قبول ميكند؛ يعني پارامترهايي براي پذيرش نمايش ميگذارد كه باعث ميشود هر كارگرداني آنجا را انتخاب نكند.
من: شما چه پارامترهايي برای انتخاب اجراها داريد؟
مهتاب: يك جورهايي به روابط عمومي مجموعه مربوط هست كه نمايشهاي پرمخاطب را تشخيص بدهد و زمينه اجرايش را فراهم كند.
من: اين تشخيص بر چه اساسي است؟ بر اساس قصه است؟ بر اساس اسم و رسم كارگردان هست؟ يا ...
وحيد: مثلا هنرمندان محبوبي كه ميتوانند اجرا داشته باشند، در اين پردیس متمركز شدهاند، خب مردم هم براي ديدن آنها و كارهايشان به اينجا مي آيند.
من: يعني كارهايي كه بازيگران مشهورتر يا محبوب تري دارند، در اولويت هستند.
مهتاب اضافه مي كند: فقط اين نيست، انرژي مثبتي كه ما براي كار ميگذاريم هم مهم هست، ما همه دست به دست همه داديم و پشت هم هستيم و اين كار را به صورت تيمي پيش مي بريم و اين يكي از عوامل موفقيت اين مجموعه است.
من: آيا توانستيد در جذب همه اقشار موفق باشيد يا نه اينجا شده پاتوق گروهي از مردم؟
وحيد: اينجا آدمها با انواع تفكرات، پوشش ها و سليقه ها حضور دارند اما خب گروهي از مردم بيشتر در اينجا حضور دارند كه ذائقه هنري مشتركي دارند ... يكي از همكارانش صدايش مي زند، حرفش نيمه كاره مي ماند، نوبت اجراي دوم نمايش هاست نگاهم مي كند؛ مي گويم: "خيلي لطف كرديد، به كارتون برسيد" و خودم به سمت لابي ميروم.
چرا تئاتر میبینند و چرا پردیس شهرزاد شلوغ است؟
خانمي حدودا 50 ساله روي يكي از نيمكت هاي داخل لابي نشسته، كنارش مينشينم و سر صحبت را باز مي كنم.
موهاي كوتاه و رنگ شدهاش را از پيشانياش كنار مي زند و با اشتياق اين همكلامي را ميپذيرد.
خودش را اين طور معرفي مي كند: زيبا هستم فوق ليسانس كارگرداني سينما، سازنده دو فيلم كوتاه با نامهاي (آغاز دوست نداشتني) و (و ديگري)
ميگويد: هفته اي حداقل يك تئاتر مي بينم، بيشتر اهل سينما هستم
ميپرسم: حالا كه اهل سينما هستيد؛ ميشود بگوييد چرا اقبال مردم به سينما كمتر شده؟
- "يكي از دلايلش اكران فيلمها و سريالهاي نمايش خانگي هست، مردم خيلي راحت تو خونه خودشون نشسته اند و حتي گاهي بدون پرداخت هيچ هزينه اي هر هفته چند فيلم و سريال جديد مي بينند، چه دليلي داره كه تو سرما و گرما به خودشون زحمت بدند براي ديدن فيلم؟"
+ "خب چرا براي تئاتر اين طور نيست؟ حتي اقبال مردم به تئاتر؛ اين هنر را به يك صنعت پولساز براي صحنه گردانانش تبديل كرده."
ميخندد و ميگويد:
- خيلي ها كه الان اينجا مي بيني براي تفريح اومدند، دغدغه هنر و علاقمندي به هنر نيست، دغدغه شون خودنمايي و خود نشان دادن هست
+ آيا اين تفريح يا خودنمايي در سينما ممكن نيست؟
- خب يكي از جذابيت هاي تئاتر ارتباط نزديك با هنرمندان و عكس گرفتن با اونهاست كه در سينما وجود نداره.
+ يعني پرديس شهرزاد به اين دلايلي كه فرموديد، اين همه شلوغه؟
- شلوغ بودنش دلايل مختلفي ميتونه داشته باشه مثلا يكي اينكه تئاترهاي پرمخاطب ( و نه الزاما تئاترهاي وزين) معمولا اينجا اجرا ميشن. مثلا بسياري از تئاترهايي كه اينجا اجرا ميشه رو نميشه در تالار وحدت اجرا كرد، تالار وحدت بايد كارهاي خاص توش اجرا بشه. اما اين رو هم در نظر داشته باشيد كه سالن هاي مختلف در بازه هاي زماني مختلف ممكنه گل كنند و بعد از مدتي از رونق بيافتند، مثلا همين تماشاخانه عمارت نوفل لوشاتو كه چند متر بالاتره، تا دو سال قبل شرايط امروز شهرزاد رو داشت ولي الان مثل قبل نيست
+ محل استقرار پردیس در اینکه مورد اقبال تماشاچی قرار گرفته چقدر مهمه؟
- خيلي مهمه، چهاراه وليعصر و تئاترشهر پاتوق تئاتري هاست، طبيعيه كه سالن هايي كه تو اين محدوده هستند؛ بيشتر از جاهاي ديگه مخاطب داشته باشند.
+ آخرين نمايشي كه ديديد، كجا بود؟
- هفته پيش دزد لالايي ها رو همين جا ديدم، البته براي گروه سني كودك بود.
+ چطور بود؟
- "به نظرم هم داستان و هم بازي عالي بود. چيزي كه برام جالب بود رو بگم؟
من معمولا تئاترهاي گروه سني كودك و نوجوان رو هم ميرم و يه چيزي كه اونجا پررنگه، حضور آدمهاي شبيه شماست ( لبخند ميزند) خيلي از مادرها كه چادري هستند، ظاهر مذهبي دارند، دست بچههاشون رو ميگيرند و به تماشاخونهها ميارند، برعكس رده سني بزرگسال."
دوست دارم بيشتر توضيح بدهد اما نگاهي به ساعتم مي اندازم، ... دير وقت است و بايد تا آن سر شهر بروم.
از زیبا خانم تشكر و خداحافظي مي كنم.
تا اسنپ برسد، كمي در خيابان نوفل لوشاتو قدم ميزنم. به آدمهايي كه از كنارم ميگذرند و به نور نئوني كافه و ساختمان هاي اطراف نگاه مي كنم، همه چيز به طرز عجیبی براق است. اینجا در پردیس تئاتر شهرزاد بیش از هر چیزی شلوغی به چشم میآید.