شمسالعماره زیر آسمان آلوده؛ داستان یک پایتخت ۲۳۰ ساله
به گزارش شبکه خبری ایران ۲۴: تهران را نمیتوان شناخت مگر آنگاه که ری را بشناسیم. ریِ باستانی، آن راغه اوستایی، مادر شهرهای ایران بود و تهران، تنها روستایی خوشآبوهوا در دامن البرز، در سایه آن مادر بزرگ میزیست. تا پیش از حمله مغول، کسی تصوّر نمیکرد روزی این دهکده کوچک با باغهای انار و چنار، پایتخت کشوری به وسعت ایران شود.
اولین بار نام «تهران» در کتاب «تاریخ قم» (سال ۳۷۸ هجری قمری) آمده است؛ روستایی که مردمش به زیرزمینی پناه میبردند و لهجه خاصی داشتند که اهل ری مسخرهشان میکردند! همین تهرانِ مسخرهشده، پس از ویران شدن ری به دست هلاکوخان (۶۱۷ ق)، آرامآرام جان گرفت. مردم آواره ری به شمال آمدند، در پناه کوه و چشمهسارها سکنی گزیدند و تهران از یک قصبهی ییلاقی به شهری کوچک تبدیل شد.
در عهد صفویه، شاه طهماسب اول (حک ۹۳۰-۹۸۴ ق) که از قزوین زیاد به این طرف میآمد، دستور داد دور شهر را بارویی بکشند با ۱۱۴ برج (به عدد سورههای قرآن) و شش دروازه. هنوز هم در برخی اسناد قدیمی، تهران را «مدینة طهران المحمیة بالأسوار الطهماسبیة» مینامیدند. شاه عباس کبیر هم چند صد اصله چنار در اطراف ارگ کاشت که هنوز پانصد سال بعد، چندتایش در امامزاده یحیی و باغ سفارت انگلستان سرپاست.
نادرشاه که آمد، تهران را فقط پایگاه نظامی دید و رفت. اما کریمخان زند، آن مرد بزرگ که شیراز را پایتخت کرده بود، در سال ۱۱۷۲ قمری ارگی محکم در تهران بنا کرد؛ همان ارگی که بعدها قلب کاخ گلستان شد. کریمخان هرگز فکر نمیکرد روزی این ارگ، تختگاه پادشاهان قاجار شود.
نقطه عطف تاریخ تهران سال ۱۲۰۰ هجری قمری است. آقامحمدخان قاجار، آن مرد خشن، اما سیاستمدار نابغه، پس از فتح کل ایران، رو به درباریان کرد و گفت: «پایتخت کجا باشد؟» مشهد را رد کرد، چون هنوز نادریها بودند؛ اصفهان را نخواست، چون صفویمآبها زیاد بودند؛ شیراز را که کریمخان ساخته بود، دوست نداشت؛ تبریز هم دور بود و پرخطر. چشمش به تهران افتاد: نزدیک به مقر ایل قاجار در استرآباد، دارای آب فراوان، هوای خنک، دور از مرزهای عثمانی و روس، و مهمتر از همه، هیچ سابقه سلطنتی نداشت؛ یعنی هیچکس ادعای کهنهای بر آن نداشت. تهران انتخاب شد و تاج شاهی بر سرش نهادند.
آقامحمدخان فقط تخت مرمر را ساخت و کشته شد نتوانست رشد پایتختی که انتخاب کرد را ببیند، اما فتحعلیشاه که زاده دامغان بود نتوانست ابهت و شکوت ایران آقا محمد خان قاجار را حفظ کند با شوق تمام به توسعه شهر پرداخت. جمعیت از پانزده هزار به پنجاه هزار رسید. عمارت نگارستان، عمارت شمسالعماره (اولین آسمانخراش تهران با پنج طبقه)، بادگیرهای متعدد و باغهای شاهانه پدید آمدند.
اوج شکوفایی، اما در عهد ناصرالدینشاه بود؛ آن پادشاهی که پنجاه سال بر تخت نشست و تهران را از صورت یک شهر شرقی خارج کرد. حصار طهماسبی را خراب کرد و حصار ناصری با دوازده دروازه باشکوه کشید؛ دروازه شمیران، دروازه دولاب، دروازه خراسان و…. دارالفنون را تأسیس کرد، تلگراف کشید، چاپارخانه ساخت، میدان توپخانه را وسعت داد، تکیه دولت را بنا کرد که بزرگترین تماشاخانهی خاورمیانه بود. جمعیت تهران در پایان سلطنتش به ۱۵۰ هزار نفر رسید و شهر از چهار محله عودلاجان، سنگلج، بازار و چاله میدان به یک پایتخت واقعی تبدیل شد.
مظفرالدینشاه که آمد، تهران شاهد انقلاب مشروطه شد؛ مجلس در بهارستان گشوده شد، توپخانه میدان مبارزه شد، و قاجار آخرین نفسهای خود را در همین شهر کشید.
پس از قاجار، رضاشاه حصار ناصری را ویران کرد و تهران نوین را بنا نهاد؛ پهلوی دوم آن را به کلانشهری پنج میلیونی بدل ساخت؛ و پس از انقلاب ۵۷، تهرانِ امروز با پانزده میلیون جمعیت پدید آمد. اما اینها داستانهای دیگری است که در مجال دیگر خواهم گفت.
آنچه مسلم است اینکه تهران، این شهر بیادعای دیروز، با یک تصمیم آقامحمدخان قاجار در سال ۱۲۰۰ قمری، از یک قصبه ییلاقی به پایتخت ابدی ایران تبدیل شد؛ شهری که هر گوشهاش، حکایتی از تاریخ پرماجرای دارد.