تحلیل جنگ تحمیلی ۱۲ روزه ایران و رژیم صهیونیستی از منظر علوم و فناوریهای شناختی

حمید اسماعیلی پژوهشگر حوزه علوم و فناوریهای شناختی در یادداشتی اختصاصی برای خبرنگار گروه سیاسی شبکه خبری ایران 24، جنگ 12 روزه را از منظر علمی و تصمیمگیریهای استراتژیک، مدیریت تمرکز عمومی، عملیات روانی دشمن، توانایی مقابله با پروپاگاندا و القای ترس، و نقش هویت ملی و فرهنگی در مقاومت شناختی محور بررسی کرد این یادداشت را در ادامه بخوانید:
در دوازده روزی که جهان در آستانه یک بحران بزرگ قرار گرفت، نبردی غیرمعمول رقم خورد؛ نبردی که ظاهراً نظامی بود، اما در باطن، یک جنگ شناختی و روانی عمیق محسوب میشد. این جنگ، آزمونی از هوش شناختی، انعطافپذیری ذهنی، الگوهای تصمیمگیری و واکنشهای هیجانی بود که به طور مستقیم بر روی ساختارها و شبکههای اجتماعی و فرهنگی یک ملت تأثیر گذاشت.
جنگ شناختی: چارچوبی برای درک میدان جنگی جدید
جنگهای امروز، دور از مفهوم سنتی آن هستند. جنگ دیگر تنها شامل تبادل گلوله و موشک نیست، بلکه یک جنگ تصویرسازی شناختی است. در این نوع جنگ، هدف اصلی، شکلدهی به ذهنیت عمومی، دستکاری در الگوهای تصمیمگیری افراد و تضعیف انسجام داخلی جامعه است. این نوع جنگ، اغلب از طریق عملیات روانی، پروپاگانداهای گسترده، و استفاده از شبکههای اجتماعی انجام میشود.
در جنگ ۱۲ روزه، رژیم صهیونیستی با الهام از مدلهای قدیمی جنگ شناختی، تلاش کرد تا از طریق ضربههای نظامی و همزمان، عملیات روانی گسترده، مردم ایران را از دولت جدا کند، اعتماد عمومی را زیر سؤال ببرد و احساس ترس و ناامنی را در جامعه تقویت کند. اما آنچه رخ داد، نشان داد که ایران اسلامی، با وجود تمامی محدودیتها، الگویی جدید از مقاومت شناختی ارائه داده است.
الگوهای تصمیمگیری در بحران: از خطی به سیستمی
در جنگهای سنتی، تصمیمگیریها اغلب خطی هستند. یعنی یک ضربه نظامی، یک واکنش نظامی را در پی دارد. اما در جنگ شناختی، الگوهای تصمیمگیری بسیار پیچیدهتر هستند. در این نوع جنگ، تصمیمگیریها تحت تأثیر عوامل شناختی-اجتماعی، هیجانات عمومی، اطلاعات گمراهکننده و الگوهای فرهنگی قرار میگیرند.
ایران در این جنگ، نشان داد که چطور میتوان با استفاده از یک الگوی تصمیمگیری سیستمی ، به جای واکنشهای خودکار و خطی، به یک واکنش هوشمندانه و برنامهریزی شده دست یافت. این الگوی تصمیمگیری، شامل تعامل بین نهادهای مختلف، ایجاد جایگزینهای فرماندهی، مدیریت اضطراب عمومی و هماهنگی دقیق بین نظامی، سیاسی و فرهنگی بود.
برای مثال، وقتی دشمن با بمباران مواضع نظامی ایران، اقدام به ایجاد یک واکنش فوری کرد، ایران از طریق یک تصمیمگیری سیستمی، ابتدا اطمینان حاصل کرد که ساختار فرماندهی تحت تأثیر قرار نگرفته است. سپس، با توجه به شرایط منطقهای و بینالمللی، تصمیم به یک واکنش متقابل گرفت که نه تنها اهداف نظامی، بلکه نقاط شناختی و روانی دشمن را نیز هدف قرار داد .
عملیات روانی دشمن: القاء ترس، شک و عدم اعتماد
یکی از ابزارهای اصلی در جنگ شناختی، عملیات روانی است. در این نوع جنگ، هدف اصلی، تغییر در ذهنیت عمومی، القای ترس و ایجاد شک و تردید در میان مردم است. در خلال جنگ ۱۲ روزه، رژیم صهیونیستی و حامیان منطقهای آن، با استفاده از شبکههای رسانهای، سعی کردند تا پروپاگاندای گستردهای را در فضای مجازی و حتی در رسانههای داخلی ایران منتشر کنند.
این پروپاگانداها، از جمله، تبلیغات ضدانقلابی، القای ترس از گسترش جنگ، تخریب شخصیتهای ملی و دینی، و ایجاد شک در موفقیت نظامی و دفاعی کشور را در بر میگرفت. اما چیزی که اتفاق افتاد، نشان داد که مردم ایران، با وجود تمامی فشارها، در برابر این نوع متقاعدسازی معاندان مقاومت کردند.
علت این مقاومت، وجود یک شبکه شناختی جمعی بود که بر پایه هویت ملی، باورهای دینی و انسجام فرهنگی شکل گرفته بود. این شبکه، به مردم کمک کرد تا نه تنها به پیامهای گمراهکننده دشمن واکنش نشان ندهند، بلکه در قالب اقدامات خودجوش، احساس امنیت و ثبات را در جامعه تقویت کنند .
مدیریت تمرکز عمومی و مقابله با القای ترس
یکی از مهارتهای مهم در جنگ شناختی، مدیریت تمرکز عمومی است. در چنین موقعیتهایی، توجه عمومی میتواند به یک منبع قدرت تبدیل شود. اگر دشمن بتواند توجه عمومی را به سمت ترس و ناامنی سوق دهد، میتواند اضطراب را در جامعه گسترش دهد. اما اگر یک کشور بتواند تمرکز عمومی را به سمت مقاومت، انسجام و هویت مشترک هدایت کند، میتواند این جنگ را به نفع خود رقم بزند.
در جنگ ۱۲ روزه، رهبر معظم انقلاب اسلامی با استفاده از خطبههای قدرتمند، صحبتهای مستقیم با مردم، و انتقال پیامهای هویتمحور ، موفق شدند تا تمرکز عمومی را از روی ترس و ناامنی به سمت مقاومت، ایستادگی و اقتدار سوق دهند. این نوع متقاعدسازی متقابل ، نقش برجستهای در مدیریت اضطراب عمومی و تقویت انسجام داخلی داشت.
همچنین، استفاده از شبکههای اجتماعی داخلی مانند «سروش» و «ایرانسل»، به عنوان ابزاری برای انتقال اطلاعات واقعی و مدیریت اضطراب، بسیار مؤثر بود. در مقابل، شبکههای خارجی که سعی داشتند ترس را در جامعه تقویت کنند، با مقاومت شناختی جامعه مواجه شدند.
نقش فرهنگ و هویت ملی در مقاومت شناختی
یکی از دلایل اصلی شکست طرحهای شناختی دشمن، عدم درک عمیق از فرهنگ و هویت ملی ایرانیها بود. در جنگهای شناختی، دشمن باید بتواند به خوبی باورها، ارزشها و الگوهای فرهنگی مخاطب را بشناسد تا بتواند پروپاگاندای مؤثری را طراحی کند. اما در این مورد، دشمن شکست خورد.
ایرانیها با یک شبکه شناختی فرهنگی قوی، که بر پایه هویت ملی، اسلامی و تاریخ مشترک شکل گرفته بود، به چنین القاءهایی مقاومت کردند. این شبکه، نه تنها در برابر ترس مقاوم بود، بلکه باعث افزایش هماهنگی و همبستگی عمومی نیز شد.
در نقاط مرزی، مردم خودجوش وارد مناطق مرزی شدند و در کنار نیروهای مسلح، اقدام به دفاع از مرزها کردند. این اقدامات، نشاندهنده یک تفکر جمعی و شناختی بود که بر پایه ارتباطات معنوی و هویت مشترک شکل گرفته بود.
استفاده از فناوریهای شناختی در جنگ آینده
در عصر اطلاعات، فناوریهای شناختی نقش کلیدی در جنگهای آینده خواهند داشت. این فناوریها شامل هوش مصنوعی، تحلیل دادههای شناختی، شبکههای اجتماعی هوشمند و سیستمهای مدیریت اضطراب هستند. ایران در جنگ ۱۲ روزه، با استفاده از این فناوریها، موفق شد تا الگوهای جنگ روانی دشمن را تشخیص دهد و به موقع به آنها واکنش نشان دهد .
برای مثال، از هوش مصنوعی برای تشخیص الگوهای تکراری در پروپاگاندای دشمن استفاده شد. همچنین، دادههای شناختی از واکنشهای مردم در فضای مجازی، به منظور بهینهسازی پیامهای مقاومت و اقناع عمومی استفاده شد. این استفاده از فناوریهای شناختی، نشان داد که ایران قادر است در برابر جنگهای شناختی پیشرفته، پاسخهایی هوشمندانه و کارآمد ارائه دهد.
الگوی شناختی ایرانی و آینده جنگها
جنگ ۱۲ روزه، یک آزمون تاریخی از الگوهای شناختی بود. این جنگ ثابت کرد که جنگهای آینده، بیشتر جنگهای شناختی و روانی خواهند بود. الگوهای قدیمی قدرتگرا دیگر نمیتوانند به تنهایی تعیینکننده باشند. هویت، فرهنگ و انسجام ملی، قدرتمندترین ابزار در مقابله با این نوع جنگها هستند.
ایران، با استفاده از یک الگوی شناختی سیستمی، توانست به شکلی برجسته این جنگ را مدیریت کند. این الگوی شناختی، نه فقط بر اساس قدرت نظامی استوار بود، بلکه بر اساس استحکام فرهنگی، هویت ملی و شبکههای شناختی جمعی شکل گرفت.
این الگوی شناختی میتواند مبنایی برای سیاستگذاریهای آینده در سطح منطقه و جهان باشد. کشورهایی که بتوانند این الگو را درک کنند، در جنگهای آینده برنده خواهند بود. زیرا قدرت واقعی یک کشور، در سلاحها نیست، بلکه در ذهنیت، فرهنگ و هویت مردم آن نهفته است.