بهروز غریبپور: شخصیت مولانا جهانشمول است/در آثار مولوی یک بیت به زبان ترکی گفته نشده است

به گزارش شبکه خبری ایران ۲۴، هشتم مهر ماه در تقویم رسمی کشور به عنوان «روز بزرگداشت مولوی» ثبت شده است.
جلالالدین محمد بلخی معروف به مولوی، شاعر و عارف نامدار ایرانی است که علاوه بر سرودن اشعاری ارزشمند، ابعاد مختلف زندگی او نیز همواره مورد توجه بوده و درباره آن صحبتهای زیادی شده است.
بهروز غریبپور نویسنده و کارگردان شناخته شده و صاحب سبک تئاترکشور در سال ۱۳۸۸ اپرای عروسکی مولوی را به صحنه برد. اپرایی که بر اساس اشعار مولوی و بر پایه موسیقی ایرانی طراحی و اجرا شده است.
این اپرای عروسکی تا کنون چند بار اجرا شده و در کشورهای دیگری مانند امارات متحده عربی و روسیه نیز به روی صحنه رفته است.
به مناسبت روز بزرگداشت مولوی، خبرنگار شبکه خبری ایران۲۴ گفت وگویی با بهروز غریبپور نویسنده و کارگردان نمایش عروسکی «اپرای مولوی» انجام داده و از وی درباره ایده اجرای اپرای عروسکی مولوی و نیز ابعاد مختلف زندگی این شخصیت برجسته تاریخی وادبی پرسیده است.
غریب پور درباره علت انتخاب شخصیت مولوی برای اجرای اپرای عروسکی بیان داشت: وقتی که تصمیم گرفتم نوع خوانش و بیان آواگران یا خواننده بازیگران، بر اساس ردیفهای آوازهای ایرانی باشد، طبعا باید بهترین اشعار و بهترین شاعران را انتخاب میکردم. در دوران دانشکده به خصوص در کلاسهای فریدون رهنما و خانم دکتر جهانبیگلو شیفته مولوی شدم. آن زمان ۲۱ ساله بودم و وقتی پیچیدگیهای داستانها و زبان مولوی را میشنیدم به وجد میآمدم. در جوانی در آرزوی این بودم که به گونهای که آن زمان برایم کاملا روشن هم نبود، دین خود را به حافظ، سعدی، مولوی، خیام و دیگر بزرگان شعرایرانی ادا کنم. وقتی درباره همه این شاعران مطالعه کردم، متوجه شدم در مولوی پیچیدگیهایی وجود دارد که خیلی دراماتیک است. مسئله حمله مغولها، مهاجرت خانواده مولوی، ساکن شدن در قونیه، تغییر جهت کامل در شیوه ارتباط با جهان پیرامونش و عشق بی نظیرش که مطمئنا در جهان یگانه است، برایم بسیار دراماتیک بود. به قول خودش «علّت عاشق ز علتها جداست/عشقْ اصطرلاب اسرارِ خداست». عشق او به شمس پدیده بی نهایت رمزآلود و عجیب است. زبان مولوی هم زبان ساده و پر معنایی ست. قصدم این بود که مولوی را یکبار دیگر به کسانی که عاشق مولوی هستند بشناسانم. طبیعا خیلیها درکی از مولوی ندارند، به قونیه میروند فقط برای زیارت و فراموش میکنند که مولوی مکاتیبی دارد که مجموعا ۱۵۰ عدد است. این مکاتیب ارشادی بوده و خطاب به حکما نوشته شده است. مولوی کسی است که از مردم حمایت میکرده و فقط یک شاعر گوشه نشین یا فقط عاشق شمس نبوده است؛ بنابراین احساس کردم که گستردگی مولوی بی نهایت دراماتیک است.
وی افزود: عاشق در رسیدن به معشوقش که مرد هم هست، موانع فراوانی دارد و سرانجام شمس وقتی از زندگی حضرت مولوی محو میشود، آن عشق عمیقتر و پایدارتر هم میشود؛ نخست در ایران و بعد در جهان پراکنده میشود. به همین دلیل میتوانم بگویم انتخابهای من بر اساس این نبوده که اشعار زیبایی وجود دارد، بلکه به خاطر زندگی پیچیده وعجیب مولوی بوده است. وقتی به مجالس سبعه مولوی مراجعه میکنید، میبینید که نشانههای بلاغت منبری او دیوانه کننده است. در آن زمان هزاران نفر پای منبر مولوی میآمدند. چنین کسی به خاطر عشق به شمس که فوق العاده عجیب است، جمعیت فراوان پیروانش را کنار میگذارد و مورد لعن و نفرین خانواده و پیروانش قرار میگیرد؛ اینها عناصر دراماتیکی است. فراز و فرود زندگی مولوی مرا شگفت زده کرد و اینها عناصر بسیار مطلوبی برای اپرا بودند. البته من مطلقا عین به عین آنچه درمثنوی و غزلیات آمده را تکرار نکردم. خیلی از آهنگسازها اینکار را کردند، اما سعی کردم پیچیدگی زندگی مولوی، ارتباطش با شمس و جهان پیرامونش را در اپرای مولوی نشان دهم.
کارگردان اپرای عروسکی «حافظ» با بیان اینکه بزرگترین چالش و دغدغهاش در طراحی و ساخت اپرای مولوی این بوده که دروغ نگوید، تصریح کرد: خیلیها در مورد مولوی سعی دارند که ارتباط بین او و شمس را تعدیل کنند، چون حواشی این قضیه میتواند برای خیلیها ثقیل و باور نکردنی باشد. من سعی کردم این عشق بین دو انسان فرهیخته را نشان دهم. البته قطعا در پیدا کردن مصرع خوب و پدید آوردن یک گفتوگو دچار مشکل میشدم. گفت وگوی شمس و مولوی در اولین دیدار، به صورتی که من در اپرا آوردم اصلا وجود خارجی ندارد، من از واژگان، مصرعها و از توالی متن استفاده کردم. کار بسیار دشواری بود. یکی از شبها که موقع نوشتن به تنگ آمده بودم، به شعری از خود حضرت مولوی برخورد کردم که میگوید:
«در مهندس بین خیال خانهای/در دلش، چون در زمینی دانهای
آن خیال از اندرون آید برون/چون زمین که زاید از تخم درون
هر خیالی کو کند در دل وطن/روز محشر صورتی خواهد شدن
چون خیال آن مهندس در ضمیر/چون نبات اندر زمین دانهگیر»
غریبپور افزود: در اینجا احساس کردم که مولوی در من ریشه دوانده و من میتوانم مصرع مدنظرم را پیدا کنم و بالاخره پیدا کردم.
وی درباره دشواریهای روایت زندگی مولوی افزود: در روایت حمله مغولها به ایران، باید فرمانهای جنگی پیدا میکردم و گاهی گمگشته میشدم و تا صبح نمیخوابیدم تا جواب را پیدا کنم. پرداختن به مولوی مطلقا آسان نبود و نیست چنانکه بعدها دیدیم در سینما سراغ مولوی رفتند و به نظر من بسیار ناموفق بودند. حقیقت را نگفتند. حقیقت این است که مولوی عاشق شمس بوده و شمس یک زن نیست. وقتی میگوید: «بروید ای حریفان بِکِشید یار ما را/ به من آورید آخر صنم گریزپا را به ترانههای شیرین به بهانههای زرین/ بکشید سوی خانه مهِ خوبِ خوشلقا را». اگر کسی نداند فکر می کند دراینجا دارد یک زن زیبارو را وصف میکند. یا در جایی دیگر میگوید: «دم سخت گرم دارد که به جادوی و افسون/بزند گره بر آب او و ببندد او هوا را». این شعر بی نهایت مدرن است و پیچیدگی این عشق را نشان میدهد.
غریبپور درخصوص ارتباط پیچیده شمس و مولانا خاطر نشان کرد: تا ابدالدهر کسی نخواهد فهمید در آن چلهای که بین شمس و مولوی انجام شد، چه گذشته ولی من نخواستم بگویم که فقط داشتند با همدیگر بحث میکردند؛ اعتقاد دارم که عشق عجیبی بین آنها پدید آمده است. حتی در خیلی جاها اینها به هم نزدیک میشوند، دست در شانه یکدیگر میگذارند و سر بر سر هم میگذارند و عملا نشان می دهد که عشق فقط به صورت یک عشق معنوی و افلاطونی نیست که از راه دور باشد. وقتی به رفتار مولوی و شمس نگاه کنید میبینید که یک عشق تمام عیار است و بعد فیزیکی هم دارد. اعتقاد من این است. امروز در زمانهای هستیم که ممکن است این موضوع را لعن و نفرین کنند و بگویند چطور ممکن است ولی ممکن شده و نتیجه داده و مولوی آنقدر عاشق است که میگوید: «به مبارکی و شادی چو نگار من درآید/بِنِشین نظاره میکن تو عجایب خدا را چو جمال او بتابد چه بود جمال خوبان/که رخ چو آفتابش بکشد چراغها را». واقعا جزو عجایب است. از نظر انتخاب واژگان و صور خیالی که در کلام مولوی هست هم شما معجره میبینید. ما در ادبیات، در شعر، رمان یا در سینما نمونههای زیادی شبیه این نداریم. فقط یک فیلم «مرگ در ونیز» را داریم که شخصیت مرد فیلم عاشق یک پسرجوان میشود. ولی عشق مولوی و شمس در جوانی هم صورت نمیگیرد و این هم عجیب است.
کارگردان نمایش «بینوایان» افزود: در جایی مولوی خودش را سبک میکند و میگوید: «بروای دلِ سبکرو به یمن به دلبر من/بِرِسان سلام و خدمت، تو عقیق بیبها را». یعنی منی که از نظر شما عقیق و ارزشمندم در برابر او بی ارزشم. آیا این چیزی جز عاشقی است؟ جز معجزه الهی و عجایب الهی چیز دیگری نیست. من کوشش کردم در اپرای مولوی مبارزه او با پیروان سطحی و نادانش را هم نشان دهم و اینکه او در برابر متشرعین چهره دیگری از معجزارت خدا را نشان میدهد و به آیات قرآن بسنده نمیکند و از آن فراتر میرود، به همین دلیل آنها فکر میکنند کافر و شرابخوار شده که در شان یک مقام والا نیست. تمام اینها انگیزه من برای به روی صحنه آوردن اپرای مولوی بود.
غریب پور در پاسخ به اینکه شخصیت مولوی چقدر ظرفیت جهانی شدن دارد، عنوان کرد: مولانا بی تردید ظرفیت جهانی شدن دارد و جهانی هم شده است. اخیرا وقتی «اپرای مولوی» را با ترجمه خوب دکتر یولتان - خانمی که مسلط روی ادبیات کلاسیک ایرانی است - در مسکو به روی صحنه بردم، هر شب سالن پر از تماشاگر بود و معلوم بود که پیام دارد منتقل میشود. در ایتالیا، امارات و روسیه اپرای مولوی را اجرا کردم و به مرور که ذهنیتم درباره مولوی عمیقتر می شد، هربار اجرای ما از نظر زیبایی شناسی تغییراتی داشت و انگار اپرا را از نو خلق میکردم. هر بار سعی کردم زیبایی عشق مولوی را در طراحی صحنه و نور نشان دهم. موسیقی تغییری نکرد، اما اجرا از نظر بصری صد درصد تغییر میکرد.
وی افزود: اعتقادم بر این است که مولوی قابلیت جهانی شدن دارد، اما چه کسی میتواند مولوی را جهانی کند؟ طبعا کسی که زانوی ادب زده باشد و دائما بخواند، میتواند چنین کاری کند؛ سفارشی نمیتوان این کار را کرد. درباره خیام و مولوی فیلم ساختهاند، اما شیوه نگاه و برخورد غلط است. هربار که به سراغ آثاری میروم که قبلا کار کردهام، انگار که اولین بار است به سراغ این شاعر رفتم، چنانکه در آخرین اجرایمان در مسکو هم همین طور شد. ما هر شب دو اجرا داشتیم و من یکی از شبها را اختصاص داده بودم به اینکه تماشاگران بعد از اجرا از ما سوال کنند. با وجود اینکه ساعت پایان کار ساعت ده و نیم شب بود، وقتی آمدم روی صحنه دیدیم تقریبا نود درصد تماشاگران در سالن ماندهاند تا باز هم راجع به مولوی و این اثر بدانند.
کارگردان اپرای عروسکی «سعدی» درباره ادعای کشور ترکیه در خصوص مولانا و اصالت این شاعر پارسی توضیح داد: خانم جهانبیگلو آن زمان برایمان تعریف می کرد در کنگره مولوی شرکت کرده و گفته یک شعر از مولوی بگویید که به زبان ترکی باشد! علاوه بر این تمام توصیه هایش به امیران و پیروانش هم به زبان فارسی نوشته شده است. مولوی ابیاتی به زبان یونانی هم دارد، ولی به زبان ترکی هرگز شعر نگفته است؛ بنابراین اگر قرار باشد ملتی مولوی را خوب بفهمد و درک کند آن ملت ایرانیها هستند.
غریبپور به نگاه مولانا به قدرتها هم اشاره کرده و با ذکر بیت «آن دغلکاری و دزدیهای او/و آن چو فرعونان انا و انای او» از این شاعر عنوان کرد: مولانا این منم منم کردنها را خوب میشناسد. در آن زمان او این جایگاه را داشت که به حاکمان اذن ملاقات دهد یا ندهد. چنانچه یکی از حکام اصرار به دیدار مولانا داشت و آخر سر مولانا او را به حضور پذیرفت. حاکم گفت مرا نصیحتی بکن، مولانا گفت: «چه نصیحتی بکنم؟ تو نگهبان و چوپان به دنیا آمدی، اما الان گرگ گله شدی! میبایستی به مردم رحم کنی، اما به آنها ستم کردی، باید امانتدار مردم میبودی، اما دزدی کردی.» اینها نشان میدهد که مولانا فقط یک شاعر نیست، یک شخصیت والاست که در تمام آثارش در فیه ما فیه، در مثنوی و در مجالس سبعه دیده میشود. او به تمام معنی، یک انسان متفاوت در کره زمین است. ما ایرانیها در صورتی که لیاقتش را داشته باشیم میتوانیم بهتر و بیشتر از هر کسی مولوی را بشناسیم.
طراح و کارگردان اپرای عروسکی «رستم وسهراب» در پاسخ به اینکه کدام پیام از اشعار و زندگی مولانا برایش پررنگتر و تاثیرگذارتر است، با ذکر بیتی دیگر از این شاعر گفت: مولانا در جایی میگوید: «گرچه تفسیرِ زبان روشنگرست/لیک عشقِ بیزبان روشنترست». در زندگی و در هستی چیزهایی وجود دارد که کلام از بیانش عاجز است و این برای من فوقالعاده مهم است. تنها به یاری خواننده، موسیقی، متن و اجرا میشد اینها را منتقل کرد. خیلیها وقتی اپرای مولوی را میبینند گریه میکنند، در حالی که حرفی از عزا و سوگواری نیست؛ به این خاطر است که من با قلبشان حرف میزنم؛ و این نکته قوقالعاده مهم است. در تمام مدتی که اپرای مولوی را مینوشتم، میگفتم باید که این عشق را نشان دهم. عشق مولوی دارد هستی را میسازد و بیان میکند. انسان را عاشق و وادارش میکند از امور دنیوی فاصله بگیرد و نترس و شجاع باشد. مولوی درآمد داشت و هزاران مرید داشت، اما ناگهان به همه اینها پشت پا زد و این خیلی مهم است. در زندگیهای امروز ما چنینی شجاعتی نمیبینیم. یک نفر برای خودش عنوانی کسب کرده، اما ناگهان تبدیل میشود به مرید یک نفر دیگر و هرچه او میگوید انجام دهد تا به مقصودی برسد. قطعا مولوی اینکار را نمیکرد که فقط یک رابطه عاشقانه وجود داشته باشد، او در شمس یک غمزی را کشف کرده بود که علی رغمی که میتوانست او را از فراز و قله به زیر بکشد و نابود و شکسته کند، قطعا مقصودی هم داشت. یک پدیدهای بود که باید می توانستم به تماشاگرم بگویم و انشاءالله که گفته باشم.
غریبپور با یادآوری داستانی که مفهومش شبیه به زندگی مولاناست، گفت: نوازنده تاری داشتیم به نام یحیی، ایشان تار را خیلی خوب میساخت، اما روشی بی نهایت عجیب داشت. بعد از اینکه تار ساخته می شد و صدای زیبا می داد، بلندش میکرد، به زمین میزندش و تار را میشکست. بعد دوباره این قطعات را بهم میچسپاند و می گفت این تار شکسته محزونتر و زیباتر است و عشق را بهتر بیان میکند. این خود شکستن مولوی بی نهایت عالی است. آیا پیرامون خودمان در جهان کسی هست که به نقطهای رسیده باشد بعد ناگهان از مقام بالایی که دارد خودش را مثل تار یحیی بشکند تا صدای زیباتری بدهد، محزونتر باشد و از عشق بگوید؟ یا فراوانی محبت را جور دیگری بیان کند؟ حافظ، سعدی، عطار، خیام و ناصرخسرو همگی بینظیر هستند، ولی مولوی در میان همه این شاعران به دلیل خود شکستن و خود سازی که داشته یگانه و معجزه الهی است.