«رسانه تحلیلی تصویری بهمن»،گروه اجتماع- محمودرضا زارع : مشاهده دخترانی با پوشش لباس فرم یکی از فروشگاههای زنجیرهای در حاشیه یکی از خیابانهای مناطق شمال مرکزی پایتخت که در حال پخش تراکت و بروشور داخل منازل و ساختمانها هستند صحنهای نبود که انتظارش را داشتم؛ حضور 2 دختر در سنین بین 25 تا 30 سال که انبوهی از تراکتهای حاوی تخفیف را در منازل و بعضاً در بین عابران پخش میکردند بیشتر از آنکه برایم جالب باشد تعجبآور بود چون بیشتر شاهد حضور این فروشندههای دختر در قفسههای پر از جنس فروشگاهها بودم تا در خیابان و برای توزیع تراکت؛ سوژه خوبی برای یک گزارش بود تا پیگیر آن باشم، قدمهایم را آرامتر کردم و نزدیک یکی از آنان که مشغول توزیع تراکت در بین عابران بود شدم تا به بهانه گرفتن تراکت دقایقی با او صحبت کنم.
وقتی کاغذ را از او گرفتم با نگاهی که سعی میکردم متعجبانه باشد به او گفتم: «معمولاً شماها رو توی فروشگاه میدیدم تا توی خیابون! اینجا چیکار میکنید؟» و دختر هم که سعی میکرد به سرعت تراکتها را توزیع کند با حالتی که بیشتر از روی خجالت بود تا رفتار دیگری گفت: «والا چی بگم؛ مسئول فروشگاه به ما گفته برای فروش ویژهای که داریم و همینطور جذب مشتری بیشتر باید بیایم تبلیغ کنیم و این کاغذهای تبلیغاتی و تخفیفی رو به مردم بدیم و دمِ خونهها بندازیم.» با اینکه چندین سؤال در ذهنم داشتم ولی فضا را برای ادامه مکالمه مناسب ندیدم؛ تشکری کرده و از او فاصله گرفتم. جرقه تهیه گزارشی از وضعیت کارمندان و کارگران فروشگاههای زنجیرهای در ذهنم زده شد برای همین به بهانه استخدام و کار در فروشگاههای زنجیرهای به یکی از این فروشگاهها رفتم تا اطلاعات تکمیلی بهتری را به دست بیاورم.
پلان یک: درد و دلهای یک کارمند فروشگاه زنجیرهای
مشغول جمعآوری کارتنهای خالی کف سالن فروشگاه است، دو سه تا از کارتنها را که جمع میکند غرولندکنان میرود پشت فروشگاه و کارتنها را میاندازد کنار کوهی از کارتنهای خالی و پاره؛ مسئول فروشگاه به سراغش میرود و در حالی که به قسمتی از قفسههای سمت دیگر فروشگاه اشاره دارد به او تذکر میدهد که آنجا نامرتب است و زودتر قفسه را مرتب کند.
فروشنده هم که دیگر فشار کار و خستگی امانش را بریده است با گفتن یک چشم غلیظ نگاهی به سمت قفسهها میکند تا چیدمان نامرتب آن را سروسامانی بدهد. یکی از مشتریانی که در حوالی همان قفسه است قیمت یک کالا و تخفیفی که روی آن زده شده را از او میپرسد و فروشنده که سعی دارد تمام خستگی و ناراحتیاش را پنهان کند با طمأنینهای همراه با کسالت جواب مشتری را میدهد. به سراغ فروشنده میروم برای اینکه سر صحبت را باز کنم میگویم: «خدا قوت! معلومه خیلی خستهای» در همان حالی که مشغول مرتب کردن اجناس است بدون آنکه رویش را برگرداند با تکان دادن سر صحبتم را تأیید میکند و باز هم به کارش ادامه میدهد.
ناامید نمیشوم و از او سؤال میکنم: «از کار در فروشگاه راضی هستی؟» این بار صورتش را به سمت من برمیگرداند و با تعجب به چشمانم خیره میشود و میگوید: «آقا ببخشید حوصله ندارم اگه چیزی میخوای بگو تا قیمتش رو بگم چون اجناس جدید داره میاد و باید زودی اینجا رو خلوت کنم برای جا شدن بقیه جنسا» از او عذرخواهی میکنم و برای اینکه اعتمادش را جلب کنم میگویم: «من مشتری نیستم فقط چون دنبال کار میگردم اومدم اینجا ببینم شرایط کار توی فروشگاه چجوریه و میشه کار کرد یا نه؟»
فروشنده که حالا کمی گرمتر رفتار میکند نگاهی به دوروبرش میاندازد و با صدای آهسته میگوید: «اگه دنبال کار میگردی ولی مجبور نیستی هرکاری رو قبول کنی این جا نیا چون به دردت نمیخوره» میپرسم «چطور؟» و در حالی که سرم را پایین انداختم تا نگاهم به نگاهش گره نخورد منتظر جواب سؤالم میمانم؛ «اگه قوت داری که هر روز حتی بعضی روزای تعطیل از ساعت 9 صبح بیای تا 9 شب همه جور کاری انجام بدی از خالی کردن بار، چیدن اجناس روی قفسهها، نظافت سالن، سروکله زدن با مشتری و هزار جور حرف شنیدن از مسئول فروشگاه که آخر ماه هم بین 4.5 تا 5 میلیون بهت حقوق بدن پاشو بیا ولی اگه حتی موتور زیر پات هست باهاش برو مسافرکشی برات بهتره».
گفتم مزاحمت نمیشم ولی میشه با مسئول فروشگاه صحبت کنم؟ که با دست اشارهای به انتهای فروشگاه کرد و گفت: «اگه تصمیم داری بیای اینجا کار کنی برو پیش آقای (...) که معاون فروشگاهه و میتونه کمکت کنه.»
پلان دو: معاون هستم؛ 5.5 میلیون تومان حقوق میگیرم و کارتن هم میفروشم!
به سراغ معاون فروشگاه میروم تا اطلاعاتم را درباره نحوه کار و مشکلات فروشندگان تکمیل کنم. در همان لحظه اول که او را میبینم در حال جابجایی چند کارتن خالی و بستهبندی کردن آن است! همین نکته برایم عجیب است که فکر میکردم معاون باید پشت میزش باشد اما متوجه نکته عجیبی شدم؛ درحالی که داشت کارتنها را مچاله میکرد تا حجم کمتری بگیرند با تلفن همراهش هم صحبت میکرد. به آن طرف خط میگفت امروز حتما بیاید و کارتنهایی را که جمع کرده است ببرد چون دیگر جای مناسبی برای تلنبار کردن کارتنها نیست و انبار هم پر شده است.
منتظر پایان مکالمهاش میمانم؛ زمانی که خداحافظی کرد و گوشی را در جیبش گذاشت نزدیکش میشوم و میگویم: «ببخشید میخواستم ازتون شرایط کار در فروشگاه (...) رو بدونم، البته ...؟»؛ بدون اینکه منتظر ادامه حرفم بماند و انگار این سؤال بارها از او شده است پشت سر هم گفت: «اول بگو مدرکت چیه؟ چون اینجا دیپلم به بالا استخدام میکنن، سنت نباید بالای 39، 40 سال باشه، ارتقای شغلیت هم بستگی به نحوه فعالیتت و زبر و زرنگیت داره، از روز اول بیمه میشی اما با حداقل دریافتی ولی به مرور که بگذره حقوقت به 4 میلیون هم میرسه با اضافهکاری؛ البته اینجا بچههایی که دارن کار میکنن بین 4.300 تا 4.700 حقوق میگیرن؛ ساعت کار از قبل 9 صبح هست تا حدود 8، 9 شب که بستگی به حضور مشتری داره، کارش هم اینجوریه که از خالی کردن بار بگیر تا چیدن داخل قفسه، جواب دادن مشتری، مرتب کردن قفسه، نظافت کف سالن،نظافت کردن در و پنجره که تقسیم میشه بین بچهها، جمع کردن کارتنهای خالی و هرچیزی که مربوط به اینجا هست میشه؛ زیاد نباید گوشی دستت باشه، با مشتری هم باید خوب رفتار کنی و ازت شکایتی نشه.»
وسط حرفش پریدم و گفتم: « اونوقت به این حجم از کار حدود 4 میلیون و خوردهای حقوق میدن؟»؛ انتظار این حرفم را نداشت و در ادامه گفت: «البته خدایی این فروشگاه بهتر از فروشگاههای دیگه حقوق میده! خودم آمار همشون رو گرفتم و دیدم اینجا از بقیه بهتره؛ گفتم که اگه زرنگ باشی میتونی ارتقای شغل بگیری بعد 6 ماه تا یکسال» با یک خندهای گفتم: «ارتقای شغلی هم داره؟» در جوابم گفت: «آره که داره مثلا الان خود من بعد از یک سال کار توی این فروشگاه معاون شدم و حقوقم از 4.300 رسیده به 5.5 میلیون تومن».
وقتی ازش پرسیدم «خدایی الان خودت راضی هستی با این حقوق؟» در جوابم گفت: «برای من که معاون هستم و کارتنهای فروشگاه رو هم میفروشم و مجرد هستم بد نیست ولی برای آدم زن و بچهدار سخته بیاد اینجا کار کنه؛ البته بگما من توی فکرش هستم بعد از عید سنواتم رو بگیرم و از اینجا برم»
از آقای معاون! فروشگاه خداحافظی میکنم و چرخی بین فروشندهها میزنم؛ به عنوان مشتری گپ و گفتی میکنم و از شرایط کارشان میپرسم؛ اینجا کسی از شغلس راضی نیست و همه از سر اجبار و پیدا نکردن کار مناسب به شغل فروشندگی در این فروشگاهه پناه آوردهاند.
به قول یکی از آنها اگر در جای دیگری هم مشغول کار باشیم شاید همین مبلغ را به عنوان حقوق دریافت کنیم ولی کاری که انجام میدهیم نصف این کار و حتی شاید کمتر باشد؛ اینجا هم خدماتی هستیم هم فروشنده و فرقی بین این دو تا کار نیست؛ «نداشتن بیمه تکمیلی، عدم دریافت کارانه و عیدیهایی که در طول سال باید دریافت کنند، حق تأخیر نداشتن و زودتر نرفتن، استراحت کم و خستگی ناشی از سرپا بودن در طول مدت کار روزانه، استرس داشتن در زمان شلوغی فروشگاه و کم نشدن اجناس، شیفت بودن در روزهای تعطیل رسمی و ...»
سود سالانه چندصد میلیاردی و پرداخت حقوق حداقلی به کارگر
عمدهترین گلایهای که کارمندان فروشگاههای زنجیرهای داشتند دریافت حقوق بسیار کم در قبال کاری که انجام میدهند و عدم تعریف وظیفه مشخص در فروشگاهها است. با اینحال بررسی تراز مالی یکی از این فروشگاهها که تنها در 9 ماه سود مالی خوبی را به دست آورده است نشان میدهد گلایه کارمندان فروشگاههای زنجیرهای در خصوص مسائل مالی پربیراه نیست.
بر اساس ترازنامه مالی یکی از فروشگاههای زنجیرهای که نسبت به دیگر همصنفهای خود از سابقه کمتری برخوردار است تنها در 9 ماهه دیماه 98 تا شهریور 99 بیش از 391 میلیارد ریال سود خالص به سرمایهگذاران تعلق گرفته که نسبت به فعالیت 12 هزار کارگر شاغل در شعب این فروشگاه زنجیرهای میتواند سود خوب و قابل توجهی باشد. با این حال این فروشگاه در قراردادی که با کارمندانش منعقد میکند حقوق پایه را مبنا قرار داده و حداقل حقوق را پرداخت میکند.
«صحبتهای معاون یکی از فروشگاههای زنجیرهای»
گزارش قشنگی بود