غرب علیه غرب شعار میدهد

تظاهرات ضدمهاجرتی در انگلستان را نمیتوان صرفاً واکنشی زودگذر به حضور «بیگانه» دانست. این رخداد نشانه بحرانی عمیقتر است؛ بحرانی که ریشه در تاریخ استعمار، سرمایهداری جهانی و ویرانی زیستجهان ملتهایی دارد که غرب آنها را به مدار وابستگی کشانده است. مهاجر امروز، بازماندهی همان تاریخ استعماری است. از آفریقا و خاورمیانه تا آمریکای لاتین، جوامعی که منابعشان غارت شد و جنگهای نیابتی و نابرابری بر آنها تحمیل گردید، اکنون در قالب پناهجو یا آواره به دروازههای غرب بازگشتهاند.
این تناقض تنها به انگلستان محدود نیست. در فرانسه و آلمان نیز همان الگوی آشنای اعتراضات علیه مهاجران تکرار میشود؛ در آمریکا هم پناهجویان آمریکای لاتین به «تهدیدی برای هویت ملی» بدل میشوند. اما در همه جا، خشم شهروندانی که خود قربانی رکود و نابرابریاند، بهجای آنکه متوجه ساختارهای واقعی قدرت شود، بر «دیگری آواره» فرافکنی میگردد.
از منظر روانکاوی، این همان مکانیسم فرافکنی و جابهجایی است: دشمن اصلی، نظام جهانی و سیاستهای امپریالیستی، در ناخودآگاه سرکوب میشود و مهاجر به «ابژهی ترس» بدل میگردد؛ تا جامعه بتواند اضطراب و خشمش را بر او تخلیه کند. گاه این تناقض در صحنههایی طنزآمیز رخ مینماید. ویدیوی پربازدیدی از انگلستان نشان میدهد که معترضان ضدمهاجرت پس از تجمع، در صف غذای هندی میایستند.
«دیگری» که همزمان طرد میشود، در زندگی روزمره بدل به منبع میل و لذت است. مهاجر، هم دشمن است و هم طعم آشنا؛ هم بیگانهای خطرناک و هم ضرورتی انکارناپذیر. این آینهای است که مهاجران در برابر غرب میگیرند: بازتابی از گذشتهای استعماری و اکنونی وابسته. غرب به جای پذیرش این مسئولیت تاریخی، آینه را میشکند و تصویر را مقصر میسازد.
از همینرو، فیلسوفی چون ژیژک مهاجرت را بحرانی بیرونی نمیبیند، بلکه آن را بازگشت امر سرکوبشده میخواند: کاروانهای انسانی که دروازههای اروپا را میکوبند، نه فقط مهاجرانی بیپناه، بلکه نشانهای از تناقضات درونی غرباند.