رسانه تحلیلی تصویر بهمن، گروه فرهنگ و اندیشه: دسته دختران با فلشبکی از بازی کودکانه مادری با دخترانش آغاز میشود و لحظه انفجار که به کابوس زندهای میماند. و بعد کات به همان مادر که حالا اسلحه به دست در پشت ماشینی جنگی نشسته است و چشمهایش را باز میکند. با این آغاز هم درام شکل میگیرد و هم به سرعت وجه دفاعی جنگ ما و منطق حضور قهرمان و اصرارش بر جنگیدن را میفهمیم. فیلم نه جنگ را مفروض میگیرد و نه منطق درام -شکلگیری دسته دختران- را. به اقتضای شخصیتها و داستان فیلم جهان خود را از نو میسازد. و برخلاف «یدو» و «تنگه ابوغریب» -که ناتوان از فضاسازی و فاقد فیلمنامه و خط داستانی قابل توجهی بودند- دسته دختران قصه دارد و به اقتضای روایتش ما را با خرمشهر روزهای آغازین جنگ آشنا و همراه میکند. شهر را با همه آشفتگیها و مردم جنگزده و بیپناه و سردرگماش میبینیم.
در دسته دختران، با اینکه فرمانده و محور دسته (خانم معلم)، نقطه آغاز روایت قرار دارد، اما فردمحور نیست. جمع میسازد و هیچکدام از شخصیتها را بیپرداخت نمیگذارد. با هر کدام به ضرورت درامی که دارند آشنا میشویم و سرنوشت همه نیز کموبیش به سرانجام میرسد. فیلمساز خوشبختانه تکثر میفهمد و دخترانش را یکسان فرض نمیکند و یککاسه نمیگیرد. بر تفاوتها -و بعضاً تعارضهایی که دارند- تمرکز میکند و از کثرت به وحدت میرسد. از طرفی دلایل و انگیزههای دسته دختران را میبینیم که هر کدام منطق شخصی و خاص خود را دارند. فرمانده، خانم معلمی است که میکوشد داستان ناتمام خود را در نجات دادن بچههایش کامل کند یا دختر دانشجوی پزشکی که طبقه اقتصادی متفاوتی دارد و پی نامزدش میگردد و... . این ارتباط بین نیازهای شخصی و تلاش برای حل آن به میانجی حضوری موثر در جنگ، فیلم را انسانی و ملموس و سلوک شخصیتها را معنادار میکند.
الگوی روایی فیلم بیش از هر چیز به «موصل» شبیه است. فیلمی جادهای درباره گروهی که مأموریتی برعهده دارند و ما در طول مسیر با آنها و درامشان آشنا میشویم. در دسته دختران، دوربین به درستی با شخصیتهایش همراه است و به دقت اطراف را میکاود. این کنجکاوی و مشاهدهگری با ناشناخته بودن موقعیت برای دختران و زنان فیلم –که تجربهای از جنگ ندارند- همخوان است. دوربین به مثابه عضوی از دسته دختران آنها را تنها نمیگذارد و واقعیت را ثبت میکند و همچون آنها گاهی میترسد، گاهی حیرت میکند و گاهی اشک میریزد و سوگوار میشود. مانند صحنه سوار کردن جنازه بچههای بیکسوکاری که ختم میشود به قصه یکی از اعضای دسته دختران.
فیلمساز ما هم زن ایرانی را میشناسند و هم سینما را. در صحنه برداشتن روسری روی مرز باریکی راه میرود که ممکن است به دام اروتیسم بیفتد اما دوربین حرمت نگه میدارد. وقتی فرشته حسینی روسریاش را برای بستن جراحت رزمندهای برمیدارد، دوربین پایین میآید و به کنش انسانی او احترام میگذارد. شخصیت پسر خاطرخواه نیز که پیشتر پی جلب توجه بود با دادن کلاهخود خودش به دختر برای پوشاندن سر تراشیدهاش، این برخورد و نگاه انسانی را کامل میکند.
فیلم منیر قندی با انکه بهسامان و خوشساخت است اما بیاشکال نیست. انتخاب بازیگران، منهای پانتهآ پناهیها خوب نیست. چهرهها –چه نیکی کریمی با آن چشمهای آبی و چه فرشته حسینی و صدف عسکری که بیشتر به زنان مناطق شرق ایران شبیهاند- زیادی غیرجنوبی هستند و در آغاز مانع همذاتپذیری ما میشوند. از این گذشته، در روایت هم کمی پرچانگی دارد که باید در تدوین فشردهتر شود و در نهایت پایانبندی –شنیدن تکه پایانی سووشون در قالب نریشن- که وصله ناجور و تکه اضافه است و بی ربط به فیلم. با این وجود، دسته دختران –در ادامه ویلاییها که آن هم فیلمی کوچک، شریف و قابل دفاع بود- چه از جهت دقتهای روایی در پرداخت به زنان و کنش فعالانه و موثر آنها در جنگ، و چه سوءاستفاده نکردن از بحثهای مد روز (مشخصاً ابلق آبیار)، و نیز بدون حذف یا تقلیل زنانگی، جای درستی ایستاده که سینمای نحیف ایران سالها به آن بیتوجه بوده است.