پنهان بمان که آشکارترینی!
در تاریخ ترانهی پاپ، فقط سه خواننده میشناسم که کارنامهی بلند و بزرگی دارند و شأن و حرمت غم را خیلی حفظ کردند: محسن چاوشی و داریوش اقبالی و روزبه بمانی... اینکه نام او را اوّل نوشتم، برای این است که مراقبت و مراعاتهایش بیشتر بوده که بحث اش یک کتابچه است!
بله، غم حرمت دارد! بغض و گریه شأن دارد. تمام اعتبار هنر از غم است. زور شادی به غم نمیرسد. این ذات دنیاست و ذات، تغییرناپذیر است...
کنسرت، رازگشا و آتشی بر پیکر ترانههاست. آن حال و احوالی که خوانندهی یگانهیی مثل محسن چاوشی موقع خواندن ورژن اصلی دارد، باید دربسته بماند و هر چه دور از دسترس باشد، مراقبت اش از فضایی که ساخته و اثرگذاری آثاراش بیشتر است...
این عالیست که عکسهای زیادی از او نداریم و اهل گفتوگو نیست... این عالیست که دوری را انتخاب کرده و رؤیاسازی را ممکن کرده که رازساختن با غیبت ممکن میشود - نه برای همه! تنها برای تارهای صوتی او!
برداشت شخصیام این است که بیتردید بر سر قوانین اش مؤمن میماند و هرگز تغییر مسیر نمیدهد. دنیا و اهالی اش را خوب شناخته... شهرتطلبی و دنیاخواهی برای او دامی بود که از آن با شتاب گریخته...
محسن چاوشی، خوانندهی آسمان صاف و هوای آفتابی نیست! او را در فضایی مهآلود جستوجو میکنیم! که خود اش خواست...
سایه اش مستدام.
فیلمنامهنویس و کارگردان