رسانه تحلیلی تصویری بهمن، گروه اجتماع - زهرا عدالتفر: برق چشمانش تفاوت چندانی با نورپردازیهای استیج موسیقی نداشت و هربار که ریتم یکی از این موسیقی ها را با آوا تقلید میکرد و یا از آلبومی میگفت که سپرده برایش به ایران پست کنند، بیشتر هم میشد. موژان، یک دختر نوجوان چهارده ساله است که به قول خودش کِیپاپر است. یک کوله بنفش انداخته روی دوشش که 6 جفت چشم بادامی که رنگ مویشان طیفی از نارنجی تا صورتی و زرد است، روی آن خودنمایی میکند. تند تند اسامیشان رو میگوید: این اسمش لِیه، این یکی چان یه اول، اون یکی هم... . به گرد پایش نمیرسم. طبیعی است. هفتهای چهار جلسه کلاس زبان کرهای میرود و علاوه بر موهای چتری مشکیاش که شبیه به یکی از همان عکسهای روی کیفش تا بالای چشمهایش میرسد، زبانش هم از حالت معمول به کرهای تغییر حالت دادهاست. تاکید داشت آیدلش، که تا پیش از جست و جوی معنای این کلمه هیچ نمیفهمیدم چه میگوید، کیم هیونگ است، همان که تصویرش از بقیه بزرگتر است.
کاش اصلا کرهای بودم! این را میگوید و خود را محکم روی صندلی جابجا میکند. خواست جملهاش را کامل کند: آخه ایران...، اما گوشیاش زنگ میخورد. آن را از جیب سمت چپ کولهاش، فکر کنم حوالی همان عکس لِی باشد! بیرون میکشد. و خب، این بار تعجبی ندارد که 7 چشم بادامی دیگر روی قاب گوشیاش نقش بستهاست. تند و تند تلفنش را قطع میکند و ادامه میدهد: من بالاخره یه روز از ایران میرم کره. شما نمیدونید توی اون کنسرتا چه خبره! یک قاب عکس از کیفش میکشد بیرون. من هم سعی میکردم در این آشفته بازار چشمها و رنگها تشخیص دهم که این چهره با کدام یک از آنهایی که روی کیفش است تطابق دارد. شانسی یکی از اسمهایی که گفته بود را گفتم. ذوقزده تشویقم کرد که شناختهام خواننده محبوبش را. قاب را حاضر کرده بود که با خودش به کنسرت ببرد و امضا بگیرد. او حرف میزد و میگفت و من داشتم به سقف آرزوهای او فکر میکردم: تنها یک کنسرت... همین!
هشتگ، کیپاپ!
جست و جویی ساده و حداقلی مابین امواج هشتگها نشان میدهد علاقه موژان چهارده ساله و طرح بحث از آرزوهایش استثنا نبوده و نیست. بیش از 287 هزار پست در اینستاگرام به عنوان پر مخاطبترین شبکهاجتماعی دربین ایرانی ها، تنها با جست و جوی #کی_پاپ به زبان فارسی قابل ردگیری و مشاهده است. البته که بحث از عناصر فرهنگساز کرهجنوبی تنها به موسیقی و فضای اینستاگرامی ختم نمیشود، بلکه به نحوی شروعش از صدا و سیما با پخش سریالهای متعدد کرهای بودهاست. شاید یکجور گل به خودی! جست و جوی همین واژه به زبان انگلیسی نیز نمایانگر بیش از 100 میلیون پست در این حوزه است. مهمتر آنکه اکثر این پستها در فنپیجهایی تولید میشوند که ادمین آنان عمدتا نوجوانان هستند. پیگیری زیست روزمره سلبریتیهای موزیک کرهای، تحلیل استایل و پوشش، روابط دوستانه و بعضا قصه دوستیها و انتشار عکسهای شخصی از آنها با کپشنهایی عمدتا تحسینکننده و بعضا حسرتبار، عمده مباحث این محتوا ها را تشکیل میدهند.
در ادامه همین روند، دومین واژه برجسته، واژه کیپاپر است که به نوعی همان اسم فاعل لغت قبل است، کسی که این موسیقی را دنبال میکند و شاید به قول موژان فنِ کِیپاپ است! توصیف ساده این کلمه، میتواند دقیقا همان شوق و هیجان موژان باشد وقتی از کنسرت خیالیاش که تابحال فقط فیلمهایش را دیده و در آن حضور نداشته حرف میزند. چیزی شبیه به آماده کردن هدیه برای خواننده مورد علاقهات در کشوری که چندهزار کیلومتر از تو دور است و احتمال دیدارش کمتر از پنجاه درصد. بررسی اجمالی این روند نمایانگر این است که کیپاپر بودن، نه در همه اما در بخشی از نوجوانان مابین 11-17 ساله ایرانی به هویتشان تبدیل شده است. هویتی که منشا و مجرایش اول رسانه و دوم طرفداری است. اینکه طرفداری چگونه هویتسازی میکند؟ من جمله مهمترین پرسشهای این حوزه برای فهم بیشتر فنپیجهای اینستاگرامی است.
طرفدارت میمونم!
"تاکید داشت آیدلش، که تا پیش از جست و جوی معنای این کلمه هیچ نمیفهمیدم چه میگوید، کیم هیونگ است" فکر میکردم معنای سادهای داشته باشد. از ساختار حرفهای موژان چنین برمیآمد که منظورش خواننده مورد علاقهاش است. اما معنای واقعی و بعضا شوکهکننده این واژه به فارسی بُت و معبود است که پس از کاربست فراوان به فرد مشهور مورد علاقه- مجازا- تغییر معنا دادهاست. طبیعی است. شوکه شدم. یک نوجوان چهارده ساله روبرویم نشسته بود و دانسته و یا نادانسته با شوق و ذوق فراوان میگفت فلان خواننده ای که موهایش مثل موهای خودم مشکی است، آیدلش است. تا پیش از این با مفهوم مقدسسازی در اجتماعات طرفدار مواجه شدهبودم، اما به چشم ندیدهبودم.
تا پیش از آن طرفداری را صرفا به عنوان بخش مهمی از سازماندهی به هویت افراد را در جهان مجازیشده تصور کرده بودم. این طور که در جهانی که تکثیر زرق و برق و لرزش در ارزشها عنصر محوری آن است، دنیای طرفدار دنیایی است کاملا ساختاریافته با قراردادها، تعاملات و سلسلهمراتب قدرت، کاربستهای مقدسسازی مخصوص و تقسیماتی که طرفداران بین خود و دیگریِ غیرطرفدار قائل میشوند.
برای من سوال بود که چرا موژان پس از یک گفت و گوی 2 ساعته با من، همچنان بعضی از کلماتش را میخورد یا برای پاسخ به یک پرسش هی فکر میکند و لغاتش یکی در میان ادبی و غیرادبی هستند. انگار که هی حواسش باشد یکسری چیزها را بگوید و بعضیها را نه. حتی گاهش شوقش را پشت دو دستش که به هم فشارشان میداد، قایم کرده بود. پشت دستهایش سنگر گرفتهبود انگار. اواخر بحث بود که یکی از سوالهایم ابتدایش چرا داشت. چیزی شبیه به اینکه چرا سر تا پا بنفش پوشیدهای یا مشابهش. با صدای بلندتری نسبت به حرفهای پیشیناش، انگار که دیگر دستش سنگرش نباشد، گفت: آخه من طرفدارشونم! طرفدارشونم میمونم. پاسخم همین بود که موژان گفت. او طرفدار بود ولی من نبودم! و یا شاید دقیقتر آنکه، او عضوی از جهان طرفداران کیپاپ بود، با مختصات بنفشرنگ خاص خودش. او طرفدارانه زندگی میکرد و مسالهاش، 6 یا 7 جفت چشم بادامی بود. من برای او دیگریِ غیرطرفدار بودم. کسی بیرون از دنیای او.